بی‌وفا پیداست کیست

بی‌وفا می‌خواندم ، آن بی‌وفا پیداست کیست
من به مهرش می‌دهم جان ، بی‌وفا پیداست کیست

باز بی مهر و وفا ، می‌خواندم اما به گل
مهر نتوان کرد پنهان ، بی‌وفا پیداست کیست

بی‌وفا آن است کو بر گردد از پیمان و عهد
ما بر آن عهدیم و پیمان ، بی‌وفا پیداست کیست

جان فدای او شد و او داد جانم را به باد
در میان جان و جانان ، بی‌وفا پیداست کیست

صبح با گل گفت کای گل نیستت بوی وفا
گل جوابش داد خندان ، بی‌وفا پیداست کیست

یار گیرم بی‌وفا می‌گیردم ، چون صبحدم
بر تو چون خورشید تابان ، بی‌وفا پیداست کیست

او عتابی می‌کند ، اما وفا می‌گویدم
رو تو خوش می‌باش سلمان ، بی‌وفا پیداست کیست

سلمان ساوجی

نظرات 1 + ارسال نظر
مهربانوA2M2 سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 05:32

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی؟
تا کی دَوَم از شور تو دیوانه به هر کوی؟

صد نعره همی‌آیدم از هر بن مویی
خود در دل سنگین تو نگرفت سرِ موی

بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان
تا باد مگر پیش تو بر خاک نهد روی

سرگشته چو چوگانم و در پای سمندت
می‌افتم و می‌گردم چون گوی به پهلوی

خود کُشته ابروی توام من به حقیقت
گر کشتنى ام باز بفرمای به ابروی

آنان که به گیسو دل عشاق ربودند
از دست تو در پای فتادند چو گیسوی!

تا عشق سرآشوب تو همزانوی ما شد
سر برنگرفتم به وفای تو ز زانوی

بیرون نشود عشق توام تا ابد از دل
کاندر ازلم حرز تو بستند به بازوی

عشق از دل سعدی به ملامت نتوان برد
گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی...

مرا تا جان بود جانان تو باشی
ز جان خوش‌تر چه باشد آن تو باشی

دل دل هم تو بودی تا به امروز
وزین پس نیز جان جان تو باشی

به هر زخمی مرا مرهم تو سازی
به هر دردی مرا درمان تو باشی

بده فرمان به هر موجب که خواهی
که تا باشم، مرا سلطان تو باشی

اگر گیرم شمار کفر و ایمان
نخستین حرف سر دیوان تو باشی

به دین و کفر مفریبم کز این پس
مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی

ز خاقانی مزن دم چون تو آئی
چه خاقانی که خود خاقان تو باشی

خاقانی


ممنونم از همراهی صمیمانه تون و غزل زیبایی که از سعدی نوشتید مهربانو عزیز
امیدوارم همواره شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.