گمان می کنید
زندگی کردن آسان است
وقتی شهری که در آن زاده شده ای
دیگر نیست اما
تو به زندگی ادامه می دهی ؟
گمان می کنید
به یاد آوردن آسان است
وقتی که چاره فقط فراموش کردن است
وقتی شهری در کار نیست اما
تو هنوز هم آن را به یاد می آوری ؟
گمان می کنید
خوابیدن آسان است
وقتی گوش هایت پر است از جیغ و
وقتی چشم هایت پر است از اشک ؟
وقتی تصاویر شاد را دیگر
تنها در خواب می توان دید
گمان می کنید
بیدار شدن از خواب آسان است ؟
هوانس گریگوریان
ترجمه : واهه آرمن
همدیگر را وداع گفتیم
اما تصویرِ تو تا ابد در دلم باقی است
مانند شبحی کمرنگ از بهترین سالهای زندگی ام
شبحی شادی آفرین
وفادار مانده ام
و هیچ عشق تازه ای
تصویر تو را از دلم نخواهد زدود
همچون معبدی استوار که همواره معبد است
و همچون معبودی که همیشه خداست
میخائیل یوریویچ لرمانتف
هنوز هم گاهی
همچون پرواز آنیِ یک پرنده
میتوانی در مقابلم ظاهر شوی
چون موج کوچکی روی آب
مثل یک پروانه میان شاخ و برگ
زیبا ، اما چنان کوتاه
که باز محو شوی
تو در کنج خودت
من در کنج خودم
یاکوب خروت شاعر هلند
برگردان : احمد پورکاظم
تو هنوز باشکوهى
نجیب و مهربان
چون اسبى اصیل
با یالهای بلند
که در چشماندازِ دشت
به تاخت
دور مىشود
تو محبوبِ منى
آغشتهیى به عطر
به بوى میوههاى بهشتی
و رایحهى جادویىِ ادویهها
در سرزمینهاى دور
تو عزیز منى
و اندامام اینچنین از تو عطرآگین است
چشمهایات از تمامِ چشمها زیباتر است
اغواگر
و مهربان
چشمانِ تو
چشمانِ مهربانِ کبوتری سفید است
و مژگانِ بلندت
بالهای پرندهیى
که با اعجازی رنگارنگ
باز و بسته مىشود
پرواز مىکند
اوج مىگیرد
و آرامآرام
درون سینهام آشیانه مىکند
آنگاه که تو
در چشمان من
خیره مىشوى
یودیت فریدا لینا هرتسبرخ شاعر هلندی
برگردان : نیلوفر شریفی
اگر هرگز در آغوشت نبودم
هرگز با تو نرقصیده بودم
هرگز عطر شیرینت را نفس نکشیده بودم
شاید میشد که امشب بخوابم
اگر هرگز دستت را نگرفته بودم
این همه نزدیک نبودم
به آن بوسیدنی ترین لبها در جهان
هرگز این همه نخواسته بودم
که زبانم را بر خط کوچک چانهات بکشم
شاید میشد که امشب بخوابم
اگر این همه مشتاق نبودم
که بدانم شبها خرناس میکشی یا نه
بالشتت را بغل میکنی یا نه
بیدار که میشوی چه میگویی
اگر قلقلکت بدهم
از ته دل میخندی یا نه
اگر این جادو
این پریشانی
این آرزو
میشد که متوقف شود
اگر میشد بپرسم این سوال را
که دارم برای پرسیدنش جان میدهم
اگر میشد
که خوابت را نبینم
شاید میشد که امشب بخوابم
نیکی جیووانی
مترجم : آزاده کامیار
تو برایم چو وجودی غمینی
گل زودمیرای شعر
که همان دم که با آن خوشم
و بر آنم تا سرمست شوم از وجودش
حس میکنم که باید بگریزم به دورها
بسیار دور
بهسبب شوربختی جان خویش
شوربختی اندوهناک من
آنگاه که دیوانهوار به سینهات میفشارم
و لبانت را به دهان میکشم
طولانی و بیوقفه
غمگینم ، عزیز من
زان رو که قلبم بسیار خسته است
از عشقی چنین عاجزانه به تو
تو لبانت را بر لب من مینهی
و خود را وامیداریم تا سرخوش باشیم
از عشقمان ، که هرگز شاد نخواهد بود
زیرا که جانمان بسی خسته است
از رؤیاهایی که پیش از این دیدهایم
اما آن ترسان منم
و تو بسیار سرآمدی
آنگاه که به تو میاندیشم
جز خواهش گداختن در عشق
چیزی اندرونم نیست
بهخاطر آن شادی کوچکی که به من هبه میکنی
که نمیدانم از روی ترحم است یا هوس
زیبایی تو ، زیبایی محزونیست
که هرگز در رؤیا نیز شهامت دیدنش نداشتم
اما زان گونه که گفتی ، تنها رؤیاست
آنگاه که برایت از چیزهای خوشایندتر سخن میگویم
و تو را به سینه میفشارم
و تو به من نمیاندیشی
حق با توست عزیزکم
من غمگین غمگینم و بسی ترسان