اسلحه ات را غلاف کن
و پرچمت را
بر فراز دهلیزهای قلبم
فرو کن
تو پیش از آغاز این جنگ
مرا فتح کرده ای
کامران رسول زاده
اغلب فکر می کنیم
اینکه به یاد کسی هستیم
منتی است بر گردن آن شخص
غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم
این هنر اوست نه ما
به یاد ماندنی بودن
بسیار مهمتر از به یاد بودن است
بهومیل هرابال
بهانه هم اگر میگیری
بهانه ی مرا بگیر
من تمامِ خواستن را وجب کرده ام
هیچ کس به اندازه ی کافی عاشق نیست
هیچ کس
هیچ کس به اندازه ی من
عاشقِ تو و بهانه هایت تو نیست
نیکی فیروزکوهی
عاشق زنی مشو که می خواند
که زیاد گوش می دهد
زنی که می نویسد
عاشق زنی مشو که فرهیخته است
افسونگر ، وهم آگین ، دیوانه
عاشق زنی مشو که می اندیشد
که می داند ، که داناست
که توان پرواز دارد
زنی که خود را باور دارد
عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن
می خندد یا می گرید
که قادر است روحش را به جسم بدل کند
و از آن بیشتر ، عاشق شعر است
اینان خطرناک ترین ها هستند
و یا زنی که می تواند
نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد
و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد
عاشق زنی مشو که
پُر ، مفرح ، هشیار و جواب ده است
که پیش نیاید که هرگز عاشق چنین زنی شوی
چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می شوی
که با تو بماند یا نه
که عاشق تو باشد یا نه
ازین گونه زن ، بازگشت به عقب
ممکن نیست
هرگز
مارتا ریورا گراید
مترجم : ناصر علیزاده
می خواهم چشمـانم را ببنـدم
تنــها پنج چیز آرزو کنم
پنج معیـار برگزیده
نخست ، عشق جاودانه
دوم ، دیدار پاییـز
نمی توانم به بودن ادامه بدهم
بی برگ هایی که می رقصند و
بر خاک فرو می افتند
سوم ، زمستـان پُر هیبت
بارانی که دوست می داشتم
نوازش آتش
در سرمـای خشن
چهارم ، تابستــان
که چون هنـدوانه های فربـه است
و پنجم ، چشمـانِ تو
ماتیــلدا عشق گرانمایه ی من
بدون چشمـانت نخواهم خفت
جز در نگـاهت ، وجود نخواهم داشت
به خاطر تو در بهار دست می برم
تا با چشمــانت در پی من آیی
دوستان
تمامی آرزوی من همین است
کمی بیش از هیچ ، نزدیک به همه چیز
پابلو نرودا
گفته بودم بی تو می میرم ، ولی این بار نه
گفته بودی عاشقم هستی ، ولی انگار نه
هرچه گویی دوستت دارم ، به جز تکرار نیست
خو نمی گیرم به این ، تکرارِ طوطی وار نه
تا که پا بندت شوم از خویش می رانی مـــرا
دوست دارم همدمت باشم ، ولی ســــربار نه
دل فروشی می کنی ، گویا گمان کردی که باز
با غرورم می خرم آن را ، در این بازار نه
قصد رفتن کرده ای ، تا باز هـم گویم بمان
بار دیگر می کنم خواهش ، ولی اصرار نه
گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است ، افسار نه
می روی اما خودت هم خوب می دانی عزیز
می کنی گاهی فرامـوشم ، ولی انکار نه
سخت می گیری به من ، با اینهمه از دست تـو
می شوم دلگیر شایــد نازنیــن ، بیزار نه
پریناز جهانگیر عصر
چند صباحی است تو را ندیده ام
ولی بارها و بارها به تمام حالات تو اندیشیده ام
چند روزی است که با تو سخنی نگفته ام
ولی بسیار و بسیار صدای افکارت را شنیده ام
نیازی نیست که دوستان خوب همیشه کنار هم باشند
این احساس یگانگی در دوری ست
که دوستی دیرپا را به اثبات میرساند
سوزان پولیس شوتز
هر صبح
چشم که باز می کنم
قبل از هر چیزی
قبل از هر کسی
واقعیت را می بینم
نبودن ات را
نسترن وثوقی
من پس از عشق بازی با نگاه تو
آبستن تمام شعر های جهان خواهم بود
و سال به سال
پاییز ها را
به فال نیک خواهم گرفت
مهدیه لطیفی
با شبی که در چشمهایت در گذر است
مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش
چرا که من حقیقت هستی را
در حضور تو جسته ام
و در کنار تو صبحی است
که رنج شبان را
از یاد می برد
بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم
تا پریشانی دوشینم
از یاد برده شود
شمس لنگرودی
تو مست نیستی
دریای شراب هم که بنوشی
مست نخواهی شد
به تنم بیاویز
لبهایم را بنوش
مرا به دست بکش
آنوقت مست مست خواهی شد
من افسانه نیستم
هیچ زنی افسانه نیست
هیچ زنی حرام نیست
تنها مردی نمیابد
آنگاه دور می شود
درون لباسهایش پنهان می شود
گریه می کند و محو میشود
ندی الحاج
ترجمه : بابک شاکر
دیشــب، ای بهتــر ز گل در عالم خوابم شکفتی
شـــاخ نیلوفر شدی در چشـــم پر آبـــم شکفتی
ای گل وصل از تو عطــــرآگین نشد آغـوش گرمم
گــر چــه بشکفتی ولی در عالم خوابم شکفتی
بر لبش ، ای بوسه شیرین تر از جان غنچه کردی
گل شدی ، بر سینــه هم رنگ سیمابم شکفتی
شــام ابــــرآلود طبعـــم را دمی چـــون روز کردی
آذرخشی بــــودی و در جــــان بی تابم شکفتی
یک رگــــم خــــــالی نماند از گــــردش تند گلابت
ای گل مستی کـــه در جــــام می نابم شکفتی
بستـــر خویش از حریـــری نرم چون مهتاب کردم
تا تو چون گل های شب در باغ مهتابم شکفتی
خوابگاهم شد بهشتی ، بستـــــرم شد نوبهاری
تا تو ، ای بهتـــــر ز گل در عــــالم خوابم شکفتی
سیمین بهبهانی
ترانه ها را به هر زبانی که خوانده شد فهمیدم
دراین دنیا آنچه خوردم و نوشیدم
آنچه گشتم و جستم
آنچه دیدم و شنیدم
آنچه لمس کردم و فهمیدم
هیچکدام و هیچکدام
مرا بقدر ترانه ها خوشبخت نکرد
ناظم حکمت
شعریست در دلم
شعری که لفظ نیست ، هوس نیست ، ناله نیست
شعری که آتش است
شعری که می گدازد و می سوزدم مدام
شعری که کینه است و خروش است و انتقام
شعری که آشنا ننماید به هیچ گوش
شعری که بستگی نپذیرد به هیج نام
شعریست در دلم
شعری که دوست دارم و نتوانمش سرود
می خواهمش سرود و نمی خواهمش سرود
شعری که چون نگاه ، نگنجد به قالبی
شعری که چون سکوت ، فرو مانده بر لبی
شعری که شوق زندگی و بیم مردن است
شعری که نعره است و نهیب است و شیون است
شعری که چون غرور ، بلند است و سرکش است
شعری که آتش است
شعریست در دلم
شعری که دوست دارم و نتوانمش سرود
شعری از آنچه هست
شعری از آنچه بود
نادر نادرپور
بیدارم کن ، من تازه متولد شدهام
زندگی و مرگ
در تو آشتی میکنند ، بانوی شب
برج زلالی ، ملکهی بامداد
دوشیزهی مادر ، مادر مادرِ آبها
جسم جهان ، خانهی مرگ
من از هنگام تولدم تاکنون سقوطی بیپایان کردهام
من به درون خویش سقوط میکنم بیآنکه به ته برسم
مرا در چشمانت فراهم آر ، خاکِ بر باد رفتهام را بیآور
و خاکستر مرا جفت کن
استخوان دو نیمه شدهام را بند بزن
بر هستیام بدم ، مرا در خاکت مدفون کن
بگذار خاموشیت اندیشهای را که با خویش عناد میورزد
آرامش بخشد
دستت را بگشای
ای بانویی که بذر روزها را میافشانی
روز نامیراست ، طلوع میکند ، بزرگ میشود
زاییده شده است و هیچ گاه از زاییده شدن خسته نمیشود
هر روز تولدیست ، هر طلوع تولدیست
و من طلوع میکنم
اوکتاویو پاز
مترجم : احمد میرعلایی
وه چه بیگناه گذشتی نه کلامی نه سلامی
نه نگاهی به نویدی نه امیدی به پیامی
رفتی آن گونه که نشناختم از فرط لطافت
کاین تویی یا که خیال است از این هر دو کدامی ؟
روزگاری شد و گفتم که شد آن مستی دیرین
باز دیدم که همان باده جامی و مدامی
همه شوری و نشاطی ، همه عشقی و امیدی
همه سحری و فسونی ، همه نازی و خرامی
آفتاب منی افسوس که گرمی ده غیری
بامداد منی ای وای که روشنگر شامی
خفته بودم که خیال تو به دیدار من آمد
کاش آن دولت بیدار مرا بود دوامی
محمدرضا شفیعی کدکنی
از من شعر میخواهی
شعری پر از تشبیه و استعاره
ببخش عشقام
در خورجینام هیچ چیز شبیه به زیبایی تو ندارم
ییلماز اردوغان
مترجم : سیامک تقی زاده