بسیار به او نزدیکم

بسیار به او نزدیکم
آنقدر به او نزدیکم که نمی تواند خواب مرا ببیند
او خوابش می برد
و به زنی که بلیط سفری یک طرفه گرفته است
تا منی که در آغوشش خوابیده ام
نزدیک تر است
بیچاره من
در کالبدِ خویشتن گرفتارم
به آرامی
دستم را از زیر سرش بیرون می کشم
به او خیلی نزدیکم
آنقدر که او نمی تواند خواب مرا ببیند
نزدیکم
خیلی به او نزدیکم

ویسلاوا شیمبورسکا
ترجمه : بابک زمانی

نظرات 2 + ارسال نظر
مهربانو پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1396 ساعت 13:49

می روم ! اما نه دور از تو که دائم در منی

گرچه گور خاطراتم را به توفان می کًنی!

می روم! تا آن من ِ من ، آن من دیگر شوم

خسته ام از این من ِ با چشم هایت ناتنی!

می روم! تا مردنــــم را دوره ای دیگــر کنم

شاید این نوبت جنون کاسه ام را بشکنی!

رفته ام از یــــاد تقویمت به قهــــر روزگار

ای در عمق خاطراتم تا همیشه ماندنی!

می مزم طعم عسل از شور لب چرخانی ات

ترُد و شیرین و خنک می ریزد از این منحنی!

زندگــی یعنـــی تنیدن بر مدار عــاشقی

سوختن در بغض ماندن با غروری آهنی!

زندگی یعنی همین! ای با جنونم متصل

ای شکوه برگ برگ آسمـانت خواندنی!

تــو! درون اشتیاق زخمی و توفانـی ام

شور را در اوج با ساز مخالف می زنی

گرچه سالار غزل تا بی نهایت "منزوی" ست

این غــــزل امــــا نشسته در ردیف "بهمنی"!

ای تمـــام آرزویم چشم هایت ، ناگهــــان

می روم ! اما نه دور از تو که دائم با منی!

سالار عبدی

.
از فاصله ای که لمس اش نمی کنم
صدایت در آغوشم گرفته است
و آنقدر این خلسه
آرام در چنگم
که در امواج خطوط حامل موسیقی صدای تو
غرق می شوم
غرق می شوم و
دست و پا هم نمی زنم

آن قدر شاعر نیستم
تا بخشی از صدایت
که با پس زمینگی عطر موهای به شانه ریخته ات
به شهر می ریزد را
تصویر کنم
رسالت من
تنها پلوارگی معجزه ای ست
که از دوردست شهرم را زیباتر می کند
با من بیشتر حرف بزن
مردم این شهر ناشناخته سپاست می گویند

مصطفی زاهدی


ممنونم از همراهی شما و شعر زیبایی که نوشتید مهربانو عزیز
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

عاطفه سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1396 ساعت 19:20

چه نازک خیالی آشنایی
آه از نزدیکهای دور

ممنونم از توجه شما خانم عاطفه عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.