تو کیستی ؟
تو را نمی شناسم
چهره تو را
کجا دیده ام ؟
کسی شبیه تو را
دوست داشته ام
اما
فراموشم کرد
تو را فراموش کرده ام
برای چه برگشته ای ؟
مرا به حال خویش
رها کن
جز سرشک چشم هایم
از تو
نصیبی ندارم
کسی را که دوست داشته ام
انتظار داشتم
که مرا
دوست بدارد
اما رهایم کرد و
به من
خیانت کرد
زخم عمیقی بر من زد و رفت
تو را
با درد و مشقت
فراموش کردم
تو را بخدا
مرا از آزارهایت ، خلاص کن
من از او
آرامشی ندیدم
از او
نصیبم
فقط درد و غم بود
وقتی تو را
دیدم
انگار مرگم فرا رسید
وقتی
چشم های تو را
دیدم
بغض گلویم را فشرد و گریستم
چرا آمدی ؟
چه چیزی تو را
به آمدن مجاب کرد ؟
این قلبم
قلبی را که تو بر آن زخم زدی
همچنان زخمش
تازه است و هنوز درد می کشم
احمد المیالی
ترجمه : صالح بوعذار
دو دستت را به من بسپار
که با آن ها
دلِ خود را نگه دارم
محمود درویش
مترجم : احسان پرسا
وطن من
پیشانی توست
پس مرا گوش ده
که تو را میگویم
مرا ترک نکن
چونان گیاهی
پشت حصارها
چونان کبوتری مهجور
مرا ترک نکن
چونان ماهِ دلشکسته
چونان سیارهای که میان شاخهها به گدایی افتادهست
مرا ترک نکن
آزاد در حزن خویش
با دستانی که خورشید را جاری میکند
از دودکش سلول من
مرا زندانی کن
و اگر از آنِ منی
عادت کن به سوزاندن من
به آتش عشق من به سنگهایم
به زیتونم
به پنجره هایم
به خاکم
وطن من پیشانی توست
پس مرا گوش ده
که تو را میگویم
مرا ترک نکن
محمود درویش
مترجم : محبوبه افشاری
آیا اعتراف کنم
هرگز هیچکسی را مثل تو دوست نداشتم ؟
و آیا بگویم
هرگز کسی را مثل تو دوست نخواهم داشت ؟
میخواهم جان بسپارم
به پای عشقی که
مرگ را بیاعتبار میکند
ترکی عامر
مترجم : اسماء خواجه زاده
از شانس بدم
فراموش کردم که شب بلند است
و از شانس خوبت
تا صبح به یادت بودم
محمود درویش
ترجمه : محمد حمادی
رؤیاهایی که در حد یک رؤیا باقی میمانند
ما را نمیرنجانند
ما بابت چیزهایی که آرزویشان را داشتیم
و محقق نشدند
ناراحت نمیشویم
اندوه عمیق ما
برای چیزهایی است که
تنها برای یک بار اتفاق افتادند
و ندانستیم که دیگر تکرار نخواهد شد
احلام مستغانمی
مترجم : محمد جمادی
کتاب : مشکی برازنده توست
حالا چگونه گامهایم را به او برسانم ؟
در کدام سرزمین ببینمش ؟
و در کدام کوچهها بجویمش ؟
در کدام شهر ؟
اگر خانهاش را یافتم
بهفرض که پیدا کنم
زنگ در را آیا خواهم زد ؟
چگونه جواب دهم ؟
و چگونه در صورتش خیره شوم ؟
چگونه لمس کنم شرابِ رقیقِ میانِ انگشتان را
چگونه باید سلام کنم
و درد سالیان را بزدایم ؟
یکبار
بیست سال قبل
در قطاری دلخواه
بوسیدمش
سراسرِ
شب
سعدی یوسف
مترجم : آرش افشار
و آنکه ریتا را میشناسد
خم میشود
و برای خدایی که در آن چشمان عسلی است
نماز میگزارد
و من ریتا را بوسیدم
آنگاه که کوچک بود
و به یاد میآورم که چهسان به من درآویخت
و بازویم را زیباترین بافهی گیسو فروپوشاند
و من ریتا را به یاد میآورم
همانسان که گنجشکی برکهی خود را
آه ریتا
میان ما یک میلیون گنجشک و تصویر است
و وعدههای فراوانی
که تفنگی به رویشان آتش گشود
نام ریتا در دهانم عید بود
تن ریتا عروسی بود در خونم
و من در راه ریتا دو سال گم گشتم
و او دو سال بر دستم خفت
و بر زیباترین پیمانه پیمان بستیم ، و آتش گرفتیم
در شراب لبها
و دو بار زاده شدیم
آه ریتا
چه چیز چشمم را از چشمانت برگرداند
جز دو خواب کوتاه و ابرهایی عسلی
پیش از این تفنگ
بود آنچه بود
ای سکوت شامگاه
ماه من در آن بامداد دور هجرت گزید
در چشمان عسلی
و شهر
همه آوازخوانان را و ریتا را رُفت
میان ریتا و چشمانم تفنگیست
محمود درویش
برگردان : موسی بیدج
پی نوشت : محمود درویش و ریتا عاشق همدیگر بودند
ریتا یهودی اسرائیلی و محمود وطن پرست فلسطینی
ریتا به ارتش اسرائیل پیوست
و محمود درویش چنین نوشت
از دستانت برایم گلاب بریز
عطر تو باعث خوشبختی من می شود
ای عاشقان به من بگویید
تا به حال دیده اید گلی تقاضای گل کند
ای وای و وای از دست این دستان من
همه بدبختی ها زیر سر دستانم است
هنگامیکه دستان او را لمس کردم
مانند این بود که برق دستم را گرفت
و خون از رگهایم بیرون زد
ای دست چرا می لرزی
تابستان ما خود به خود به زمستان تبدیل شد
ای وای و وای از دست دل من
همه بدبختی ها زیر سر دلم است
از اولین روز تمام کلید های احساسم را به او بخشید
دلم از فکر او دچارگیج زدگی شده
و می گوید که هیچ منظوری از این عشق ندارد
و برقلب من چیره شدی بس است دیگر
هر کس که صورت تو را لمس کند پادشاه است بس است دیگر
ای بابا آرام شو کافی است بس است دیگر
ای پادشاه گلها بر دستم زخم وارد کردی
کریم العراقی
مترجم : عدنان عفری
زمستانی دیگر
و این منم
مردی کنار بخاری دیواری
دررؤیای زنی که مرد رؤیا های او باشم
و چون در میان نهم با او رازم را
پنهانش بدارد در سینه
بی نیشخندی بر لب
روزهایی که رنگ می بازند آرام آرام
و این رؤیا که یک بار دیگر درخشیدن گیرم
چون نور
و او سرشار ازتمنا بگوید
ازآن من است نور تو
و نه از آن هیچ زن دیگر
این جا
کنار بخاری دیواری
زمستان دیگر
و این منم
در کار تنیدن رؤیا ها و هراسیدن از آن ها
مبادا نگاه او به سخره گیرد
سر تاس و براق مرا
شانه های فرو افتاده و گام های سست ام را
مبادا به هیچ گیرد عشقم را
و این جا ، کنار بخاری دیواری
رسوای عالمی کند من پیرمرد را
تنها
بی عشقی ، بی رؤیایی یا زنی
و فردا خواهم مرد از سرمایِ درون
این جا ، کنار این بخاری دیواری
بلند الحیدری
مترجم : فریده حسن زاده مصطفوی
وقتی در خیابانهای شهر سرگردان میشوم
از این درد میکشم که
تو جایی با کسی همراهی
و من با شب تنهایم
این بالاترین حد تنهایی است
اینکه به خاطر کسی شبزندهدار باشی
که او بهخاطر کسی غیر از تو بیدار است
فهد العوده
برگردان : اسماء خواجه زاده
ای مرد
که از میان مه و ابرهای خواب و رویا پدید میایی
خانه ی آروزها را در می کوبی
مرا که بر بالش دلتنگی خمیازه می کشم
غافلگیر میکنی
بر درگاه انتظار من
از اندوه کهنه ات
برهنه می شوی
و چشم به راه طلوع ماه می مانی
که مرا از مرگ به سوی خویش گمراه کنی
باسلامی فیروزه ای
و بوسه های احتمالی
به من بگو
پیش از انکه عاشق شکوفه ی لیمو شوی
بگو ای همراه خواب هایم
ای آکنده از عطر دریا
کیستی ؟
ریتا عوده
مترجم : سودابه مهیجی
از من نشانی تو را پرسیدند
زبانم بسته شد
راه را فراموش کردم
تمام درختان ایستاده نشانی تو بود
همه سنگهای زمین آواره تو بودند
هیچ جای زمین به یادم نبود
کنار تو بوده باشم
تنها باید کوه ها را
دریاها را
و صحراهای آواره را
به آنها نشان بدهم
زمان تمام شدنی نیست
تو در زمانی فراموش شدی
که من نبودم
آنها نشانی تو را خواهند یافت
خودت را آواره نکن
آسمان جای عاشقان است
محمود درویش
مترجم : بابک شاکر
روزی که عاشقت شدم
از ترس جدایی
آرزو کردم که ای کاش بمیرم
و وقتی از هم جدا شدیم
فهمیدم انسان میتواند بارها بمیرد
از آن وقت دیگر از مرگ نترسیدم
و عشق ترس ِ من شد
بعد این جمله " اووید " را خواندم که گفته بود
مردان را نفرت میکشد و زنان را عشق
آنوقت بود که تصمیم گرفتم از تو متنفر باشم
شاید برای یکبار هم که شده مرگ را تجربه کنی
احلام مستغانمی
مترجم : اسماء خواجه زاده
پی نوشت
اووید : پوبلیوس اوویدیوس ناسو (Publius Ovidius Naso) مشهور به اووید شاعر رومی زاده 20 مارس 43 سال پیش از میلاد و مرگ 17 یا 18 میلادی
تو از آن ِ من نیستی
اما تو را دوست دارم
هنوز تو را دوست دارم
و دلتنگی ات مرا می کشد
محمود درویش
مترجم : اسماء خواجه زاده
مرا به تمام زبانها برگردانید
تا محبوبه ام مرا بشنود
مرا به تمام مکانها ببرید
تا دلدارم را در آغوش گیرم
تا ببیند که من قدیم و جدیدم
تا آوازم را بشنود و خاموش کند ترسم را
انسی الحاج
ترجمه : محبوبه افشاری
مرا کسی به سویت نیاورد
فقط راه ها به تو رساندند مرا
چرا که زندگی به فصل ها منتهی می شود
و من خارهای روز قیامتم را رویانده و
از وهم و خیال خویش به هوش آمده ام
تا راهم مرا دریابد
وقتی که شهرها مرا عوض کردند
سایه ام را به جایم نشاندند
روزگار گذشت
خاطراتم را تلنبار می کنم
تا گلهای عمر را از بیراهه های پژمرده بگذرانم
و از مرگ تو گذرگاهی بسازم
باشد که دنیا اسب های سپاهم را بدان سو بفریبد
آنجا که زنان عاشق وسوسه هایشان تیرآسا پرتاب میشود
اندکِ من فراوانی آنها را دور خواهد کرد
گناهی نکرده ام که آینه ها نادیده ام بگیرند
ابعادم با عشق آمیخته می شود
و داغ عشق های باستانی راه را برای ذره ذره شدنم باز کرده
تا مرا بیفزاید
از من سرزمین ها خلق کند
من در دورترین فراموشی خویش آستان خدا را در می زنم
تا بهشتم را تصویر کنم و تو راهنمای من برای معنا هستی
من آن نیستم که میراث زمین را در بلندترین گنبدها به دوش کشیده
اما عمرم را در امتداد مردی مه آلود به باد دادم
و اینک از یاد برده ام چگونه از روزگاران غیاب به خود بازگردم
دریغ از بهاری که رویاها را بر سر کودکی ام فروبارد
یا خورشید تابستانه ای
که بوسه ها را بر لبان جوانی شعله ور کند
من مدیون هراس خویشم که آتش ها را زیر پوستم به اغراق می رساند
رویاهایم همه سرابند
و هرگز پشیمان نشدم
از اینکه عصاره ی خطاهایم را
از میان تَرَک های روح بر آرزوهای جسم بریزم
و در نبردی علیه طفل احساس خویش فرومی روم
که گویا من
دعاهای آن کسانم
که شهرهای عشق برایشان تنگنا شده
و زخم های آن کسانم
که هنگامه ی کوچیدنشان را شهر
به شکل دستی برای خراج گرفتن درآمده
من همانم که نذر آزادی مان شده ام
در نمازهای جماعت و ناقوس های یگانه
سهام الشعشاع
مترجم : سودابه مهیجی
راستی
دنیا چه شکلی میشد اگر
به جای اینکه در سینهام گلولهای بنشانی
در قلبم
گُلی
میکاشتی ؟
عدنان الصائغ
مترجم : زهرا ابومعاش
منم آن عاشق بد شانس
نه می توانم به سمت تو بروم
و نه می توانم به خودم برگردم
پس از تو
دلم بر من طغیان کرده است
محمود درویش
ترجمه : محمد حمادی