تو عشق بودی

تو عشق بودی
این را
از بوی تن ات فهمیدم
شاید هم خیلی دیر
به تو رسیدم
خیلی دیر

اما مگر قانون
این نبود
که هر آنچه دیر می آید
عاقبت روزی به خانه ی ما
خواهد رسید ؟

عادت کرده ایم
به نداشتن ها
و شاید به اندوه

آری
تو عشق بودی
این را
از رفتن ات فهمیدم

وگرنه
استانبول
هرگز این چنین
سرسنگین نبود

جمال ثریا
مترجم : سیامک تقی زاده

من دردم

من دردم
درد یعنی صورت پاییزی تو
یعنی نا امید
بعضا قامت تو ، بعضا دهان تو
و بعضی وقت ها ، سایه ی پشت چشمان تو

یعنی کودکی تو
در کوچه های استانبول
استانبولی که گاهی وقت ها
احساس می کنم هیچ وقت ندیده ام

و یا شمعی که تو
شبانه در کلیسا
روشن اش می کنی
و یا مرگ تو
برای صورتی که
هیچ وقت ندیده ای

یعنی زمان
که در نبود تو
بی معناست
و صورتی که همیشه در من
تغییر می کند

صورتی که
هم شب و هم سپیده دم را
با خود دارد

من
آن آواره ام
که در دست خط درد
بزرگ شده ام

ایلهان برک
مترجم : سیامک تقی زاده

مرا زیبا به یاد بیار

مرا زیبا به یاد بیار
این ها ، آخرین سطرهای من است
فرض کن که من
رویایی بودم
که از زندگی تو گذر کردم
و یا بارانی بودم
که سیلاب شدم در کوچه های تان
سپس خاک ، آب را کشید و
من محو شدم
شاید هم خوابی زیبا بودم
تو بیدار شدی و من رفته بودم

مرا زیبا به یاد بیار
زیرا من تو را آن گونه که هستی
دوست داشتم
من ، آخرین دوست تو
آخرین رازدار تو بودم که در آغوشم گریستی
و هیچ وقت ، کاستی های ات را
به رویت نیاوردم
رنجیده خاطر شدم
اما سرزنش ات نکردم

مرا زیبا به یاد بیار
نامه هایی برایت نوشتم
شعرهایی برایت سرودم ، هر شب
که هنوز خیلی از آن ها را نخوانده ای
ثواب و عذابش ماند برای من
بی صدا از کنارت رفتم
و تو نیز مانند دیگران ، به رفتنم پی نبردی

مرا زیبا به یاد بیار
برای تو
شب های به یاد ماندنی باقی گذاشته ام
برای تو خسته ترین سحرگاهان را
لیخندهایم ، چشم هایم و در آخر
صدایم را به یادگار گذاشته ام
زیباترین شعرهایم را
در نگاه چشمان تو خوانده ام
و سلام هایی ناگفته
در گوشه گوشه ی خانه
و خداحافظی
در تمام ایستگاه ها
به جا گذاشته ام
و تمام چیزهایی که در یک عشق
می توان یافت

مرا زیبا به یاد بیار
خواب هایت روی زانوهایم را
نوازش انگشتانم لابلای موهایت را
گرم کردن دستان یخ زده ات را
تمام لحظات شادمانی ات را به یاد بیار
بوسه هایم روی پیشانی ات را
فکر کن
به کسی که هر لحظه می تواند
در خانه ات را بزند
می دانی ، به شگفت آوردنت را دوست دارم
و این آخرین سورپرایز من برای تو باشد
تمام روزهایی که با تو سپری کرده ام را
به آتش می کشم
می روم

مرا زیبا به یاد بیار

اورهان ولی
مترجم : سیامک تقی زاده

من نمی توانم

من نمی توانم
اما بگذار شعرهایم
تو را لمس کنند

ایلهان برک
ترجمه : سیامک تقی زاده

اگر تو نخواهی

اگر تو نخواهی
هرگز آغازی نخواهد بود
و این داستان ناقص خواهد ماند
بعد از تمام آن زخم ها
نمی توان عشقی تازه را
خلق کرد
آری
یک کودکی پریشان
تمام داستان من این بود
حالا چند عشق هم اگر
از دلم گذر کند
این ویرانی ها را نمی توان
دوباره مرمت کرد
اگر تو نخواهی
هرگز آغازی نخواهد بود
برای یکی شدن ، دیر مانده ایم
و تمام این سال ها
در خانه هایی اشتباه
سپری شد
به روزهای جوانی
دیگر نمی توان برگشت
بیا
قول دهیم
اگر تو نخواهی
هرگز آغازی نخواهد بود

مورات هان مونگان
مترجم : سیامک تقی زاده

یک زن

یک زن
اگر به جای دهانش
با چشمانش حرف بزند
هرگز تنها نخواهد ماند

ایلهان برک
ترجمه : سیامک تقی زاده

باور کن تو را پنهان خواهم کرد

باور کن
تو را پنهان خواهم کرد
در آنچه که نوشته‌ام
در نقاشی‌ها و آوازها و آنچه که می‌گویم

تو خواهی ماند
و کسی نه خواهد دید
و نه خواهد فهمید زیستن ات را در چشمانم

خواهی دید و خواهی شنید
گرمای تابناک عشق را
خواهی خفت و برخواهی خاست

روزهای پیش رو را خواهی دید
که نخواهند بود
چون روزهای گذشته
آنطور که زیسته بودی
در افکارت غرق خواهی گشت

فهمیدن هر عشقی
گذران یک عمر است
سپری خواهی‌اش کرد

تو را وصف ناپذیر
زندگی خواهم کرد
در چشمانم خواهم زیست
در چشم‌هایم ، تو را پنهان خواهم کرد

روزی تنها زبان به سخن خواهی گشود
خواهی نگریست
من چشم‌هایم را فرو خواهم بست
در خواهی یافت

اُزدمیر آصف
مترجم : فائق سهرابی

سودای عشق

روزهایی که
سودای عشق
در سر داشتم
عادت به نوشتن شعر
نداشتم

با این حال
زیباترین شعرم را
روزی نوشتم
که عاشق اش بودم

از این رو
شعرم را
اولین بار
برای او خواهم خواند

اورهان ولی
مترجم : سیامک تقی زاده

اگر یک نفر

اگر یک نفر
هر آنچه که
از درونش برمی آید را بنویسد
بی شک از درون او
کسی رفته است

ایلهان برک
ترجمه : سیامک تقی زاده

کلمات تو انسانند

در ایـن دیـرگـاه
در ایـن شـب پـایـیـزی
از کلمـات تـو سـرشـارم
ایـن کلمـات
چون زمـان
چون مـاده بـار دارنـد
چون چشـم ، عریـان
چون دسـت ، سنگیـن
و چون ستـارگـان
درخـشـان

کلمـات تـو بـه مـن رسیـد
آنهـا از دل و انـدیشـه و تـن  تـوسـت
کلمـات تـو ، تـو را بـه مـن آورد
آنها ، مـادر
آنها ، بـانـو
آنها ، رفیـقنـد
آنها ، محـروم
تـلـخ
شـاد
امـیـدوار و قهـرمـانـنـد
کلمـات تـو ، انـسـانـنـد

ناظم حکمت
مترجم : ایرج نوبخت

فراموشی دل می خواست

گفته بودم
فراموشی زمان می خواهد
اشتباه بود
فراموشی زمان نمی خواهد
فراموشی دل می خواست
که آن هم پیش تو ماند

اُزدمیر آصف

مترجم : سیامک تقی زاده

یک زن

یک زن
اگر بخواهد
حتی می تواند با صدایش
تو را در آغوش بگیرد

ایلهان برک

مترجم : سیامک تقی زاده

منتظر آمدن همه نباش

منتظر آمدن همه نباش
یک نفر
هیچ وقت نمی‌آید

ازدمیر آصف
مترجم : سیامک تقی زاده

نام زیبای تو

آنقدر بر شیشه های بخار گرفته شهر
حرف اول نام تو را نوشته ام
دیگر مردم شهر می دانند
نام زیبای تو

با کدام حرف شروع می شود


ناظم حکمت

از دور تو را دوست دارم

از دور تو را دوست دارم
بی هیچ عطری
آغـوشی
لمسی
و یا حتی بوسه‌ای
تنها
دوستت دارم
از دور

جمال ثریا

چرا شاعران به استادی ِ عشق مشهورند ؟

مرگ همیشه
خیلی آسان تر از عشق بوده است
حتی ” آراگون” هم می گفت
بدان که شبیه مرگ است دوست داشتن تو

همان کلماتی که شعله های آتش اند
و روزگار شاعران
که همیشه سیاه بوده است

و مرگ
که در خیلی از شعرها و عشق ها
شانه بر موهای مان می زند

عشق که گاهی اوقات
به سان شهری مرده است
و این رفتن رو به زوال
همواره عمیق تر می شود

تا به حال
برایت جای سوال نبوده
چرا شاعران
به استادی ِ عشق مشهورند ؟
زیرا بیشتر از هر کسی
عشق را به دوش کشیده اند

و من که چون آب ِنگران
از بستر خویش ام
پیداست که
برای عشق و مرگ
تقلا می کنم

ایلهان برک
ترجمه : سیامک تقی زاده

یادآوری

بعضی انسان ها
به عده ی دیگر از انسان ها
انسان های دیگری را یادآور می شوند

آنها که به یاد آورده اند ، غمگین اند
آنها که یادآور شده اند ، بی خبر

آنهایی هم که در یاد آمده اند
به احتمال زیاد در شهری دور
هیچ چیز را به یاد نمی آورند

یاشار کمال
ترجمه‌ : سیامک تقی زاده

آدمها می آیند

آدمها می آیند
خودشان را نشان میدهند
اصرار میکنند
برای اثبات بودنشان و ماندنشان
اصرار میکنند که تو نیز باشی همراهشان
همان آدمها
وقتی که پذیرفتی بودنشان را
وقتی که باورشان کردی
به سادگی
میروند
و تو میمانی با باوری که ....

ایلهان برک

مترجم : سیامک تقی زاده

بیهوده

بی‌تو هم می‌توان به دریا خیره شد
زبان موج‌ها روشن‌تر از زبان تو
بیهوده خاطره‌هایت را در دلم زنده نکن
بی‌تو هم می‌توانم دوستت داشته باشم
از چیزهای بیهوده می‌گفتیم
بیهوده ، بیهوده
زمانی که باهم بودیم
تو کودکی لوس از عشق
من احمقی حیرت‌زده از عشق

اُزدمیر آصاف
برگردان : احمد پوری

سال ها پیش بود

سال ها پیش بود
همان وقت ها که تاریکی
خیلی زود بر زمین می نشست
همان روز ها که باران
نم نم می بارید
همان وقت های
بازگشت از مدرسه ، از کار
که در خانه ها چراغ روشن می شد

سال ها پیش بود
همان لبخندهایی
که در سر راه به اطرافیان مان می زدیم
فصل ها
حرف کسی را
گوش نمی کردند
روزهایی که
همانند کودکان از معنای زمان بی خبر بودیم

سال ها پیش بود
همان وقت های دوستی
که بازی های کودکانه مان
هنوز به پایان نرسیده بود
همان روزها که
پای هیچ توهینی در میان نبود
و ما هنوز
خیانتی نکرده بودیم

سال ها پیش بود
همان روزها که ترانه ها
اینقدر دردناک نبودند
روزهایی که از جوانی مان
مست و سرخوش بودیم
هنوز با همگان آشتی بودیم
هنوز کسی نمرده بود

سال ها پیش بود
کنون ماه آرام و ستاره ها
کهنه شده اند
و خاطرات
دیگر همانند آسمان
از بالای سرمان گذر نمی کنند

هر آنچه بود ، گذشت
قلب من ، شب را خاموش کن
شب ها هم چنان جوانی ام
کهنه و قدیمی شده اند
اکنون دیگر ، وقت بیداری ست

مورات حان مونگان
ترجمه : سیامک تقی زاده