من تو باشم در این روز زشت زمستانی مثل این بلوط های پشت سر هم چراغ خاموش می ایستم تا پناه پرنده ای باشم و با خورشید پشت خط منکسر که فضله پرنده بر آن ریخته لانه میسازم اما نه... نیستی و پست پاکتهای خالی سیگارم را برگشت زده اینجا در پیاده روهای جهان همه از تو حرف میزنند و با صدای ریز خدایشان را قسم میدهند که برگردی حالا من آب اسبها را عوض کرده ام و خورشید مثل چشم درخشانشان در اصطبل میدرخشد اما نه..... آدمهای پیاده روهای جهان باران هم بشوند به مزرعه من و تو نمی بارند توان رهاندن تو نیست در آبادی نشسته ام من آبادی تو هستم اگر بخواهی برای آمدنت با خدا زرگری حرف میزنم
من تو باشم
در این روز زشت زمستانی
مثل این بلوط های پشت سر هم
چراغ خاموش می ایستم
تا پناه پرنده ای باشم
و با خورشید
پشت خط منکسر
که فضله پرنده بر آن ریخته
لانه میسازم
اما نه...
نیستی
و پست پاکتهای خالی سیگارم را
برگشت زده
اینجا در پیاده روهای جهان
همه از تو حرف میزنند
و با صدای ریز خدایشان را قسم میدهند
که برگردی
حالا من آب اسبها را عوض کرده ام
و خورشید مثل چشم درخشانشان
در اصطبل میدرخشد
اما نه.....
آدمهای پیاده روهای جهان باران هم بشوند
به مزرعه من و تو نمی بارند
توان رهاندن تو نیست
در آبادی نشسته ام
من آبادی تو هستم
اگر بخواهی
برای آمدنت با خدا زرگری حرف میزنم
سپاس از حضورتون بزرگوار

زنده باشید
با مهر
احمد