دوست داشتن تو

تو آن جایی
و من اینجا
در این فکر
که تا چه حد دوستت دارم
در این فکر
که تا چه حد برایم با ارزشی
در این فکر
که تا چه حد دلتنگ توام
تو آن جایی
و من اینجا
در این فکر
که تا چه حد در اشتیاقِ
با دیگر
در کنار تو بودنم
در این فکر
که چگونه بیش از همیشه
قدر آن زمان
که در کنار هم خواهیم بود را
خواهم دانست
دوستت دارم

سوزان پولیس شوتز
ترجمه : رویا پرتوی

دلتنگی

دلم برای تو تنگ شده است
برای بوسه هایت
که هنوز صورتم را لمس نکرده اند
برای دست هایت
که هنوز لای موهایم گره نخورده است
برای چشمانت
هنوز نتوانستم غرق بشوم
برای دلت
که هیچ وقت برایم جایی نداشت
ولی هم چنان دلم برایت تنگ می شود

نسرین خواجه

ترس از دست دادن

می‌خواستم که به من دروغ بگویی
چون که انسان
فقط از ترس از دست دادن چیزی
دروغ می‌گوید

اورهان پاموک
مترجم : فریبا مرتضایی

دفاع از عشق

قهرمان
گاهی زنی‌ست که
پای همه حرف‌های پشت سرش ایستاده
و برای عشقش می‌جنگد
گاهی مردیست که
تنها و یک تنه با همه می‌جنگد
تا به معشوقه‌اش برسد
برای عشقتان بجنگید
قبل از اینکه دیر بشود
اگر ادعای دوست داشتن دارید
برای تصرف مساحت پیراهنش
برای مرز حلقه آغوشش بجنگید
دفاع از حقتان برای عشق
دفاع مقدسی‌ست

سحر رستگار

فریب شیطان

به اندامم سوگند
به گیسوان بلندم
به لب های خونینم
به دستهایم سوگند
وقتی تو را در آغوش کشیدم
شیطان را فریب دادم

جمانه حداد
ترجمه : بابک شاکر

اکنون چو برگ آخر پاییزی


اکنون چو برگ آخر پاییزی
تب کرده‌ام
در دست‌های سرد تو می‌لرزم
انصاف نیست
گر می‌‌بری
ببر خاکستری را که بر روی سینه‌‌ی من خفته است
اما بدان
که آفاق را خونین خواهی کرد
وقتی از باغ‌های چلچله
خواهی گذشت
و برگ‌های سبز جهان را
خواهی لرزاند
داغ است
هنوز داغ است
خاکستری که از تو
بر روی سینه‌ی من خفته است

رضا براهنی

جوابی برایم ننویس

جوابی برایم ننویس
حرفی نزن
به آغوشت باز خواهم گشت
همچون یتیمی که به تنها سرپناهش باز می‌گردد
باز خواهم گشت
و مو‌های خیسم را
که راه رفتن زیر ناودان‌ها را انتخاب کرده بود
به دستان تو می‌سپارم
تا خشک‌شان کنی

غسان کنفانی

بر نگه سرد من به گرمی خورشید

بر نگه سرد من به گرمی خورشید
می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت
تشنه این چشمه ام چه سود خدا را
شبنم مرا نه تاب نگاهت

جز گل خشکیده ای و برق نگاهی
از تو در این گوشه یادگار ندارم
زان شب غمگین که از کنار تو رفتم
یک نفس از دست غم قرار ندارم

ای گل زیبا بهای هستی من بود
گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم
گوشه تنها چه اشک ها فشاندم
وان گل خشکیده را به سینه فشردم

آن گل خشکیده شرح حال دلم بود
از دل پر درد خویش با تو چه گویم
جز به تو درمان درد از که بجویم
من دگر آن نسیتم به خویش مخوانم

من گل خشکیده ام به هیچ نیرزم
عشق فریبم دهد که مهر ببندم
مرگ نهیبم زند که عشق نورزم

پای امید دلم اگر چه شکسته است
دست تمنای جان همیشه دراز است
تا نفسی می کشم ز سینه پر درد
چشم خدا بین من به روی تو باز است

فریدون مشیری

‍شعری برای لوییز


به تو می‌اندیشم عزیزم ، لو
قلب تو پادگان من است
احساس‌هایم گیسوان تو
خاطره‌ی تو جیره‌ی غذایی من

امشب آسمان پر از شمشیر و مهمیز است
توپچی‌ها در مِه سنگین و جنبنده دور می‌شوند

اما من در ژرفنای وجودم
پیوسته چهره‌ی تو را می‌بینم
اهانت زخمِ آتشینِ جرأت است

موزیک نظامی در دل شب
چون آوای تو می‌درخشد
هنگامی که سوار بر اسبم
تو در کنارم یورتمه می‌روی

خمپاره‌های ما مثل اندام تو پر و پیمان هستند
و زلف حنایی رنگ‌ات
به رنگ خمپاره‌ای که در شمال منفجر می‌شود

دست‌هایت را دوست می‌دارم و یادآوری‌های من
هر ساعت موزیک نظامی شادی را به نوا درمی‌آورند
خورشیدها به نوبت می‌خروشند
ما آن مال بند شب‌تاب‌ایم که به ستارگان یورش می‌برند

در دریاچه‌ی ژرف چشمان‌ات
قلب بی‌نوای من غرق می‌شود
و همان‌جا بنیاد می‌نهد
در آب عشق و دیوانگی
ویرانه‌ی خاطره و اندوه را

گیوم آپولینر
مترجم : محمدعلی سپانلو

نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا

نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بی‌گفتار تو در دل توانایی مرا

در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا

عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز
چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا

چشمه خورشید را از ذره نشناسم همی
نیست گویی ذره‌ای دردیده بینایی مرا

از تو هر جایی ننالم تو هر جایی شدی
نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا

گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید
آنچه پنهان بود در دل گاه برنایی مرا

کرد معزولم زمانه گاه دانایی و عقل
با بلای تو چه سود از عقل و دانایی مرا

سنایی غزنوی