رویای آشنا

در این رویای بُرنده و غریب
زنی ناشناس می بینم
دوستش دارم و دوستم دارد
و در  هر رویا  نه همان زن  است
و نه دیگری با تمام بودنش
که دوستم می دارد و مرا بلد است
موهایش نمی دانم
قهوه ای ، طلایی ، یا به رنگ حناست
و نامش می دانم
که شیرین است و شنیدنی
مثل نام معبودهایی که تبعیدی زندگی اند

نگاهش به تندیس ها می ماند
در صدایش اما که دور است ، سنگین است و آرام
کرنشی است به صداهایی عزیز که خاموشی گرفته اند

از  آن رو که می داند مرا
دل من شفاف و بی لک
تتها با او
آه دیگر دردی نیست

به خاطر او شرجیِ پیشانی پریده رنگم
تنها با او آنگاه که گریان است
رنگ می گیرد باز

پل ورلن
ترجمه : آسیه حیدری شاهی سرایی
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.