گفت حرف آخرت را بگو گفتم به تو بگویم یا به او ؟ گفت او ...؟ گفتم او یعنى همانى که وانمود مى کردى هستى و تو یعنى همینى که واقعا هستى به او مى گویم همیشه دوستت خواهم داشت و به تو مى گویم کاش تو واقعا او بودى
بهرام حمیدیان
به چه درد میخورد که هزاران خورشید در آسمان بازی کنند اما در دل تو چراغی نمیخندد ؟
به چه درد میخورد که هزار شهر را بگردی اما به راه دل خویش آگاه نباشی ؟
به چه درد میخورد که صدها هزار یار داشته باشی اما نتوانی دلت را یار خود کنی ؟
به چه درد میخورد از هرچه مروارید دریاهاست گردنبندی برای دختری ساز کنی اما نتوانی دل خویش را به او تقدیم کنی ؟
گفت حرف آخرت را بگو
گفتم به تو بگویم یا به او ؟
گفت او ...؟
گفتم او یعنى همانى که وانمود مى کردى هستى
و تو یعنى همینى که واقعا هستى
به او مى گویم
همیشه دوستت خواهم داشت
و به تو مى گویم
کاش تو واقعا او بودى
بهرام حمیدیان
به چه درد میخورد که هزاران خورشید
در آسمان بازی کنند
اما در دل تو
چراغی نمیخندد ؟
به چه درد میخورد که هزار شهر را بگردی
اما به راه دل خویش
آگاه نباشی ؟
به چه درد میخورد
که صدها هزار یار داشته باشی
اما نتوانی
دلت را یار خود کنی ؟
به چه درد میخورد
از هرچه مروارید دریاهاست
گردنبندی برای دختری ساز کنی
اما نتوانی
دل خویش را به او تقدیم کنی ؟
لطیف هلمت