ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
و هنگامی که
تو را
درون خویش کشتم
نمی دانستم
که خودکشی کرده ام
غاده السمان
مترجم : صالح بوعذار
من در آغوش تو
با همان یک بوسه
هزار بار مرده ام
و صبح فردا
اعجاز دست هایت
من را دوباره زنده می کند
لعنتی
مرگ در آغوش تو
چقدر زندگی ام را زیبا کرده است
علیرضا اسفندیاری
الان
فقط نیاز دارم
بغلم کنی
حرکتی به قدمتِ خودِ بشریت
که معنایش خیلی فراتر از تماس دو بدن است
در آغوش گرفتن
یعنی
از حضورِ تو اِحساس تهدید نمی کنم
نمی ترسم این قدر نزدیک باشم
می توانم آرام بگیرم
در خانه یِ خودمم
اِحساسِ امنیت می کنم
و کنارِ کسی هستم که درکم می کند
می گویند هر بار کسی را گرم در آغوش می گیریم
یک روز به عمرمان اضافه می شود
پس لطفا مرا بغل کن
پائولو کوئلیو
دلبری
حتا در
بهشت زهرا
وقتی در جامهی سیاهت
با چشمان غمزده
مردهای را مشایعت میکنی
تمام آمپلیفایرها لال میشوند
و من از یاد میبرم
جنازههای ترمهپوشی را
که با صفی از لباسهای سیاهِ بدرقهگر
از کنارم میگذرند
بر سنگِ هر گوری قدم میگذاری
می دانم آن مرده
به بهشت میرود
میدانم قاریانِ کور حتا
در پشتِ عینکهای سیاهشان
از زیبایی تو باخبرند
و کودکان گلفروش
بیخیال شکمهای گرسنهی خود
آرزو دارند تمام گلهای سرخشان را بر سرت بریزند
بهشت زهرا
زیباترین نقطهی جهان است
وقتی تو از آنجا میگذری
و مرگ
چیز مهمی نیست
اگر دست
در دست تو داشته باشم
یغما گلرویی
امروز به رسمِ هر روز
نشستم حساب کردم که تا به حال چقدر برایت مرده ام
آغوش ها را شمردم ، دوستت دارم ها را
نشستم و یادم آمد چقدر مشغولم به تو
به عشق
به چشمهایت
فکر کردم به شمعدانی های پشتِ پنجره
به فنجانِ چای
به دستگیره ی در
به آینه
به دستهایم
و به هرچیزی که ردِ انگشتانت روی آنها مانده بود
خیره ماندم به قابِ عکس
به ایستادنت
به ترمه ی فیروزه ایِ روی میز
به سلیقهات
نفسِ عمیقی کشیدم و دست بردم سمتِ فنجان
و چایی که برای چندمین بار سرد شده بود
عصایم را از کنارِ میز برداشتم
و با هزار زحمت رفتم
که چای را تازه کنم
بعد برگردم ، بنشینم روبهروی پنجره
و یک دلِ سیر
فکر کنم به سالهای نداشتنت
مریم قهرمانلو
ببین و برگزین
شاهزاده ای که هر آرزوی تو را بی درنگ برآورد
جنگاوری که در راه رسیدن به تو
خون ها بریزد
یا شاعری که به یک واژه
قامت تو را
در آلاله بگیرد و
آتش نارهای سینه ات را بیفروزد
عبدالله پشیو
ترجمه : مختار شکریپور
نمیدانم چرا ، اما تو را هرجا که می بینم
کسی انگار می خواهد ز من ، تا با تو بنشینم
تن یخ کرده ، آتش را که می بیند چه می خواهد ؟
همانی را که می خواهم ، ترا وقتی که می بینم
تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمی خوانم ، که می ترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم
زبانم لال اگر روزی نباشی ، من چه خواهم کرد ؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم ؟
نباشی تو اگر ، ناباوران عشق می بینند
که این من ، این منِ آرام ، در مردن به جز اینم
محمدعلی بهمنی
تو را دوست دارم
آنسان که هرگز کسی را دوست نداشتهام
و دوست نخواهم داشت
تو یگانه هستی و خواهی ماند
بی هیچ قیاسی با دیگری
این حس چیزی است آمیخته و عمیق
چیزی که تمامِ ذراتم را دربرمیگیرد
تمام امیالام را ارضاء میکند
و تمام غرورهایم را نوازش
این را حس میکنی ؟
گر چه تنهایمان دور هستند
اما روحهایمان همدیگر را لمس میکنند
روحِ من اغلب با روحِ توست
این رخنه فقط در نمایشهای کهن روی میدهد
بدین ترتیب که با فشردنِ یکی بر دیگری
یکی در دیگری فرومیرود
آیا تو صاحبِ هرآنچه که لازم است
تا من دوستت بدارم نیستی ، تن ، فکر ، محبت ؟
تو روحِ سادهای داری و ذهنی قوی
خیلی کم «شاعرانه» هستی و بیاندازه شاعر
در تو هیچچیز نیست جز خوبی
و تو تماماً همانندِ سینهات هستی
سفید و دلپذیر برای لمس کردن
چیزهایی که من داشتم، ارزشِ تو را نداشتند
و شک دارم آن چیزهایی که آرزو کردهام
ارزشات را داشته باشند
گاهی سعی میکنم چهرهات را
آنهنگام که پیر خواهی شد تصور کنم
و به نظرم میآید که
همانقدر دوستت خواهم داشت و شاید بیشتر
اما هرگز نباید به خوشبختی اندیشید
این موضوع شیطان را جذب میکند
چون اوست که این ایده را ابداع کرده
تا نوعِ بشر را خشمگین کند
در واقع تصورِ بهشت از تصورِ جهنم دوزخیتر است
فرضِ یک خوشبختیِ کامل
یأسآورتر از فرضِ عذابی بیوقفه است
چون مقدّر است که هیچگاه به آن نرسیم
خوشبختانه ما چندان نمیتوانیم آن را تصور کنیم
این چیزی است که ما را تسلی میدهد
عدمِ امکانِ چشیدنِ شهد
شرابِ قرمز را برایمان خوب جلوه میدهد
گوستاو فلوبر
ترجمه : اصغر نوری
دل کنون زنده بجان نیست که جانان اینجاست
وآن حیاتی که بدو زنده بود جان اینجاست
نام شکر چه بری قند لب او حاضر
ذکر شیرین چکنی خسرو خوبان اینجاست
طوطی تنگ دلم لیک ز شکر پس ازین
بار منت نکشم کآن شکرستان اینجاست
پیش ازین گر چه بسی نعره زدم چون بلبل
گریه چون ابر کنم کآن گل خندان اینجاست
مجلسی پر ز عزیزان زلیخا مهرند
دست دل خسته که آن یوسف کنعان اینجاست
نیکوان نور ندارند چو استاره بروز
کامشب از طالع سعد آن مه تابان اینجاست
امشب ای صبح تو در دامن شب پنهان باش
کآفتابی که برآید ز گریبان اینجاست
شست دل در طلب ماهی اومید انداخت
جان خضروار که آن چشمه حیوان اینجاست
هرکرا درد دلی بود و نمی گفت بکس
گو بجو مرهم آن درد که درمان اینجاست
از مجاری شکر پیش جگر سوختگان
نمک افشانده که چندین دل بریان اینجاست
عشق در دل غم و انده نبود دور از تو
جور لشکر بکش ای خواجه کی سلطان اینجاست
زین غزل جمله بیک قول شدند اهل سماع
همه گوینده چو بلبل که گلستان اینجاست
سیف فرغانی تو نیز بگو چون دگران
خانه امشب چو بهشتست که رضوان اینجاست
سیف فرغانی