دوستش داشته باشی

دوستش داشته باشی
و او
در دو قدمیِ عاشقِ تو شدن
این پا و آن پا کند
و بگوید
عاشقم نکن
می‌خواهم عاقلانه تصمیم بگیرم
شاید با آدمِ آسان‌تری بروم

و تو
عاشقش نکنی
او برود

مدتی بعد بیاید و بگوید
چرا عاشقم نکردی
وقتی می‌دیدی
اینقدر عاقلانه اشتباه می‌کنم ؟

و تو
فقط
به دستش نگاه کنی
و ندانی
اسمِ کاری که کردی
چه بود ؟

افشین یداللهی

نظرات 4 + ارسال نظر
رها چهارشنبه 2 تیر 1395 ساعت 15:46

کاش مرا میخاستیو من را در خود رها نمی کردی.آنقدر نخاستی که عقل حاکم سرزمین وجودم شد وگفت، برو. او تورا نمیخواهد.وتمام وجودم پر شد از رفتن.غافل از آنکه دلم جا مانده است.وحال منه بی دل در این سرزمین جا مانده ام.تنها.بی تو.فرداد من کاش مرا میخاستیو تنها رهایم نمیکردی.کاش دستم را می گرفتی .دست دلم را.....

می شناسم تو را
بر جغرافیایم عمود می آیی
در خیابان هایم قدم می زنی
بوی کوچه هایم را می گیری
و لهجه های قدیمی ام را تکرار می کنی
از هر استوایت
پرنده ای بیرون می آید
بر هر ارتفاعت
درختی می روید
شبیه هیچ کس نیستی
و مدام از شهرم بیرون می زنی
به خاطر می آوری ساعت هایم را
و عقربه هایی که نمی چرخند
به خاطر می آوری که چند بار
چهار دیواری ام بلند شد
و تو فراموشم نکردی
از نبودت می ترسم
ازنگذشتن از شیب های ذهنت
آن قدر که
در چهار گوشه ام پیدایت می کنم

آزاده دواچی

رها سه‌شنبه 1 تیر 1395 ساعت 14:56

آه ازمن.ازتو.ازعقل.از عشق. تمام تصورم این بود که همیشه هرآنچه عقل بگوید درست است وراه عقل به خطا نمی رود.غافل از دل.خسته ام از این همه عقل گرایی.از وجود لجبازم که فقط لج کردو دل را زیر پایش له کرد.تمام ضمیرم پرشده بود از این حرف.او تو رادوست ندارد.تورا نمی خواهد.غافل از خودم.از دل خودم.که بگویم: این دل که او را می خواهد!!!؟؟ غافل از اینکه: او نمی خواهد ولی، راستی اگر نباشد چه بر سر دلم می آید.لج کردم.لج کردم.وآنچه نباید،بر سر دلم آمد. و حال من مانده ام وراهی که در آن مانده ام.مانده....
آااااه.خسته ام.از خودم.از او،از تو،تویی که هنوز برایم علامت تعجبی!!!!!!!!!
خسته ام از راهی که در آن مانده ام.چقدر سخت است که که درراهی بمانی که ناغافل وارد آن شده ای.وحال ببینی که باید بمانی ،بی هیچ امید رها شدن.
فرداد من! اگر میدانستم عطر تن ات را دیگر استشمام نمی کنم رهایت نمی کردم.لااقل ساعتی بیشتر باتو بودم.نمیدانستم که لمس این تن برایم تکرار نشدنی ست.
حال کسی را دارم که دست پایش هیچ،بلکه تمام وجودش را بسته اند ونمی تواند حتی احوالی از محبوبش بپرسد.حق ندارد واین سخت است.

زخمی اگر بر قلب بنشیند
تو ، نه می توانی زخم را از قلبت وابکنی
و نه می توانی قلبت را دور بیندازی
زخــــم تــکــه ای از قــلــب تــوســت
زخم اگر نباشد ، قلبت هم نیست
زخم اگر نخواهی باشد ، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی
قلبت را چگونه دور می اندازی؟
زخـــم و قــلـبـت یـکــی هـسـتـنـد

محمود دولت آبادی

سه نقطه های دلم ... پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 ساعت 18:12 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/


...............................................................................
چه فرقی می کند
"دوستت دارم" هایت را
قبلا
به پای کسی ریخته باشی یا نه
وقتی این تفنگ
با آخرین تیرش هم مرا خواهد کشت!

حسین غلامی خواه

دلگیر که می شوم
به دریای آبی چشمان تو می نگرم
از پشت قاب شیشه ای ِ هراس و تردید
آه! چه آرامم
عطر تنت، همراه با نسیم
طراوتی روح نواز بر صورتم می پاشد و
چشمه ی اشکم
بر دریای چشمان تو سرازیر می شود
دشت ِ گونه هامان به یکی شدن می رسد
وقتی به رویم آغوش می گشایی

زهره طغیانی

دلارام دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 09:52

گاهی باید دروغ را راست پنداشت
و گاهی راست را دروغ
بی فریب خوردن ، زندگی سخت است...


فروغ فرخزاد

همه چیز از جایی شروع شد که
گفتی دوستم داری
گاهی برای یک عمر بلاتکلیفی
بهانه ای کافیست

لیلا کرد بچه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.