کجایی ؟

در موهای تو
پرنده‌ای پنهان است
پرنده‌ای که رنگِ آسمان است
تو که نیستی
روی پایم می‌نشیند

جوری نگاه می‌کند که نمی‌داند
جوری نگاه می‌کنم که نمی‌دانم

می‌گذارمش روی تخت
و از پلّه‌ها پایین می‌روم
کسی در خیابان نیست
و درخت‌ها سوخته‌اند
کجایی؟

یانیس ریتسوس
مترجم : محسن عمادی

نظرات 3 + ارسال نظر
دلارام جمعه 14 اسفند 1394 ساعت 18:28

چه اتفاق قشنگی برای باغ افتاد

تو آمدی و نهال جوان ما گل داد

تو با بهار، تو با عطر یاسهای سپید

تو با طراوت باران ، تو با ترانه ی عید...

تو از حوالی اردیبهشت آمده ای

از آسمان خدا، از بهشت آمده ای

به من که از تپش ابرهای تیره پرم

برای بال گشودن ، دقیقه می شمرم

مسیر خانه ی خورشید را نشان دادی

تو بالهای ظریف مرا تکان دادی

تو سیب سرخ بهشتی ولی چه فایده آه...

برای چیدنت از شاخه، دست من کوتاه



انسیه موسویان

باران‌ هایی‌ هم هست
که خیست نمی‌‌کنند
چشم‌هایی‌ هست
که هرگز نمیبارند
مثل سایه ای بی‌ پیراهن می‌ رفت و می‌‌گفت
باید مرد باشی‌ که بفهمی در مرگ شقایق چگونه باید گریست
باید مرد باشی‌
مثل زنی‌ برهنه
کوچه‌هایِ بی‌ تو را پرسه می‌‌زنم
اینجا هوا بارانی است
و کسی‌ مثل تو
کنار من نیست

نیکی فیروزکوهی

سه نقطه های دلم ... چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 13:26 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/


...................................................
دیگر تحمل دوری از تو را ندارم
نمی دانی که چه قدر
دلم برایت تنگ شده است

تک تک روزها را
پشت سر می گذارم
کارهایم را به انجام می رسانم
آن گاه که باید لبخند می زنم
حتی گاه قهقهه می زنم
ولی قلباً تنهای تنها هستم

هر دقیقه یک ساعت
و هر ساعت یک روز طول می کشد

آنچه مرا در گذراندن این دوران یاری می کند
فکر به توست
و دانستن این که
به زودی در کنار تو خواهم بود
سوزان پولیس شوتز

من همیشه حرفهایم اشکهایی بود
که بهانه ی بغض تو بود
نمی توانستم سخنی بگویم
پشت این روزهای تنهایی
تومرا یاد زن بودنم انداختی
ومن را با عشق خود به آسمانی بردی
که ابرها احاطه اش کرده بودند برای باریدن
نه من باریدم نه تو
زیرا که ما حرفهایمان را همیشه باریده بودیم
به من مرد بودنت را اثبات کن
من که زن بودنم را هرشب به تو هدیه داده بودم
به من سقفی نشان بده
من که همیشه خودم را سایبان تو کرده بودم

غاده السمان

نیلوفر یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 11:53

... شاید فقط یک تونل وجود داشت, تاریک و خلوت: تونل من, تونلی که من کودکی, جوانی و همه عمرم را گذرانده بودم. و در یکی از قسمتهای شفاف دیوار سنگی من این دختر را دیده بودم و ساده اندیشانه باور کرده بودم که در تونلی موازی تونل من حرکت می کند, درحالی که در واقع او متعلق به جهان پهناور, جهان نامحدود کسانی بود که در تونل زندگی نمی کردند ...!

تونل_ ارنستو ساباتو

سلام احمد آقای عزیز امیدوارم خوب و سلامت باشید از انتخابهای زیبای شما لذت بردم همچون همیشه..ممنونم
با آرزوی توفیق روزافزون شما دوست عزیز

مشخص نیستند
نه جای زخم هایت
نه آنان که زخمت زده اند
به برکه ها می مانی عزیزم
و هر سنگ که زخمی ات می کند
در تو آرام می شود.
زخم ها زیباترت کرده اند
چون برکه ها
که با سنگ‌های خوابیده در بسترشان
زیباترند

حسن آذری


سلام نیلوفر عزیز
با دعای خیر دوستان خوبم دوست عزیز
خوشحالم همانند قبل مرا همراهی میکنی و اشعار انتخابی ام را می پسندی
امیدوارم همواره شاد و سلامت باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.