حتما سراسر شب صدامان می‌کردی

حتما سراسر شب صدامان می‌کردی
اما عزیز دلم
زندگان
قادر نیستند که صدای تو را بشنوند

حتما سراسر شب
بر دریچه سنگین‌ ات کوفتی
و ما فقط صدای ریزش بارانی را می‌شنیدیم
که بر گل نامرئی می‌بارید
و بویی غریب
از گل‌هایی ناشناخته در شب می‌پیچید

با دست بسته نمی‌شود کاری کرد
شب چسبنده دست و دهانمان را فرو می‌بندد
و آنچه که می‌بینی رویاهای ماست
که مثل مه‌ای برمی‌خیزد
بر سنگت فرو می‌ریزد
با دست بسته نمی‌شود کاری کرد

اما هیچ‌کس را توان بستن رویاهایمان نیست
رویاهایی که نیمه‌شبان قدم به خیابان می‌گذارند
در تلالوی پنهان خویش یکدیگر را می‌شناسند
از دیداری در سپیده فردا سخن می‌گویند

شمس لنگرودی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.