ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
لطیف باش
لطافت خنکای بهار است
که روی تب روزگار
و داغی بی رحمی می وزد
هر چقدر زمانه سخت تر شود
تو لطیف تر شو زیرا لطافت
نوعی تدبیر است
در مواجهه با خشونت
لطافت مرهمی ست
که بر زخم های جهان می گذاری
لطیف باش
تا حال جهان بهتر شود
عرفان نظرآهاری
هر بار که تو عاشق شوی
پیامبری به دنیا خواهد آمد
جهان از بی عشقی ست که کافر شده است
اگر می خواهید مردگان زنده شوند
و بیماران شفا یابند
باید که شربت دوست داشتن به ایشان بدهید
آدم ها از بی عشقی است که بیمار می شوند
آدم ها از بی عشقی است که می میرند
ایمان نام دیگر عشق است
و مومنان همان عاشقانند
این را پیامبری به من گفت
که به جرم عشق بر صلیبش کشیدند
عرفان نظرآهاری
دختری دلش شکست
رفت و هرچه پنجره
رو به نور بود بست
رفت و هرچه داشت
یعنی آن دل شکسته را
توی کیسه ی زباله ریخت
پشت در گذاشت
صبح روز بعد
رفتگر
لای خاکروبه ها یک دل شکسته دید
ناگهان
توی سینه اش پرنده ای تپید
چیزی از کنار چشم های خسته اش
قطره قطره بی صدا چکید
رفتگر برای کفتر دلش
آب و دانه برد
رفت و تکه های آن دل شکسته را به
خانه برد
سال هاست
توی این محله با طلوع آفتاب
پشت هر دری
یک گل شقایق است
چون که مرد رفتگر
سال هاست
عاشق است
عرفان نظرآهاری
از میان همه شغل های جهان
عاشقی را برگزیدم
که شغلی تمام وقت است
کارفرمایی به جز خداوند ندارم
وهمکارم با درخت که می روید
و با خورشید که می تابد
و با زمین که می گردد
همه روزها روز عشق است
و نه پنج شنبه ها تعطیلم
و نه جمعه ها
شغلم حقوق ثابتی ندارد
بیمه و بازنشستگی هم
اما تا بخواهی مزایا دارد
و چه مزیتی از آن بالاتر
که کارمند کوچکی باشی
در سازمانی که خدا اداره اش می کند
عرفان نظرآهاری
به بوسه ها گفتم
بهار می شود
و هر بوسه
پرستویی ست
که به آشیانه لب ها
باز خواهد گشت
بوسه ها اما ترسیدند
بوسه ها
به شعرها پناه بردند
و هر بوسه
پشت غزلی
پنهان شد
به دست ها گفتم
بهار می شود
و دست ها
دوباره همدیگر را می گیرند
دست ها اما
سه نقطه از الفبا قرض گرفتند
دست ها
دشت ها شدند
و از آدمی گریختند
بوسه ها
عشق را آلودند
و دستها
زندگی را
آدمی
جهان را بوسید و بیمارش کرد
آدمی
به زندگی دست زد و آن را کشت
از این پس
انسان
بی بوسه و بی دست
قدیسی ست
که جهان
دوستترش می دارد
عرفان نظرآهاری
با هر رنگی تو زیباتر می شوی
بنفش بباف و آبی بدوز
و سبز بر سر کن
و قرمز تنت کن
و زرد بپوش و عنابی به پا کن
نخ به نخ رنگ بدوز
و تار به تار و پود به پود رویا و عشق بیآفرین
شهر به رنگارنگ تو محتاج است
رنگی بپاش بر سیاه و خاکستری ات
قرن هاست که سیاه
رنگ سال دختران است
و سوگ ، تقدیر ناگزیرشان
عرفان نظرآهاری
در و دیوار دنیا رنگی است
رنگ عشق
خدا جهان را رنگ کرده است
رنگ عشق
و این رنگ
همیشه تازه است و
هرگز خشک نخواهد شد
از هر طرف که بگذری
لباست به گوشه ای خواهد گرفت
و رنگی خواهی شد
اما کاش
چندان هم محتاط نباشی
شاد باش و بی پروا بگذر
که خدا
کسی را دوست تر دارد
که لباسش رنگی تر است
عرفان نظرآهاری
قلب تو کبوتر است
بال هایت از نسیم
قلب من سیاه و سخت
قلب من شبیه
بگذریم
دور قلب من کشیده اند
یک ردیف سیم خاردار
پس تو احتیاط کن
جلو نیا ، برو کنار
توی این جهان گُنده ، هیچ کس
با دلم رفیق نیست
فکر می کنی
چاره ی دلی که جوجه تیغی است
چیست ؟
مثل یک گلوله جمع می شود
جوجه تیغی دلم
نیش می زند به روح نازکم
تیغ های تیز مشکلم
راستی تو جوجه تیغی دل مرا
توی قلب خود راه می دهی ؟
او گرسنه است و گمشده
تو به او پناه می دهی ؟
باورت نمی شود ولی
جوجه تیغی دلم
زود رام می شود
تو فقط سلام کن
تیغ های تند و تیز او
با سلام تو
تمام می شود
عرفان نظرآهاری
از قلب کوچک تو تا من
یک راه مستقیم است
اگر گم شدی از این راه بیا
بلندشو
از دلت شروع کن
شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم
عرفان نظرآهاری
زنان و درختان چقدر به هم شبیهاند
هر دو ریشه دارند و برگ و بار میدهند
هر دو بهارهای بسیار دارند
و زمستانهای بسیارتر
هر دو به نور محتاجاند و هر دو
نفس میبخشند و زندگی
و در کمین هر دویشان تبرهای بسیار است
برای بریدنها ، برای شکستنها
برای قطع امیدها
اما هنر زن بودن
جوانه زدنهای پیدرپی است
حتی وقتی شاخههایت را شکستند
حتی وقتی ساقههایت را زدند
حتی وقتی بیرحمی تبر ، تنت را
تنهات را از ته برید
تو اما ریشهات را نگه دار
دستهایت را به آسمان بلند کن
تو دوباره سبز خواهی شد
عرفان نظر آهاری