ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ایستاده ام در آستانه ی سالهای پاییزی ام
هیچ خورشیدی گرمای تابستانم را برنمی گرداند
تو هم هرروز
مثل روزهای پاییز
حضورت کوتاه و کوتاهتر خواهد شد
سالهاست عادت کرده ام
به تنهایی خود خواسته ام
و همنشینی با کاغذ و قلمی
که می دانم تنهایم نمی گذارند
سالهاست به تلخ نوشیدن عادت کرده ام
آنقدر که دهانم و حرفهایم
بوی تلخی می دهند
از من و تلخی هایم گذر کن
خیال باطلی بود که فکر می کردم
همدردها حال یکدیگر را بهتر می فهمند
خیال باطلی بود که فکرمی کردم
اصلا بگذریم
خیال باطل را که دوره نمی کنند
اعظم جعفری
من را شبیه خودم
فقط شبیه خودم دوست داشته باش
بی آنکه داشته باشمت
بی آنکه دیده باشمت ، دوستت دارم
آنقدر از تو نوشته ام
که همه دلتنگت شده اند
بی آنکه کسی بداند
شاعرت هرگز تو را ندید
اعظم جعفری
ایستاده ام در آستانه ی سالهای پاییزی عمرم
هیچ خورشیدی گرمای تابستانم را برنمی گرداند
تو هم هر روز
مثل روزهای پاییز ، حضورت کوتاه و کوتاه تر می شود
سالهاست عادت کرده ام به تنهایی خودخواسته ام
و همنشینی با کاغذو قلمی که میدانم تنهایم نمیگذارند
سالهاست به تلخ نوشیدن عادت کرده ام
آنقدر که دهانم و حرفهایم بوی تلخی می دهند
از من و تلخی هایم بگذر
خیال باطلی بودکه فکر می کردم همدردها حال یکدیگر را بهتر می فهمند
خیال باطلی بود که فکر می کردم
اصلا بگذریم
خیال باطل را که دوره نمی کنند
اعظم جعفری
به من نگو چطور فراموشت کنم
کنار بیابا دلی
که می خواهد درد پنهانش باشی
می توانم
سالهابرایت رج به رج شعر ببافم
ترانه بخوانم
ودر دوردست ها
فقط با لبخندهایت روزگار بگذرانم
چشم هایت را به روی رفتن
به روی هرجاده ای که جدایمان می کند
به روی هرکسی جزمن
که تو را به نام کوچکت صدا می کند ، ببند
وکنار بیا با دلی که حتی
فراموش کردنت را هم این روزها فراموش کرده است
اعظم جعفری
خاطره های تلخت
هر شب مرا
به رگبار می بندند
اما
هنوز نبض عشقت می زند
به من بگو
چقدر یک نفر می تواند
هرشب
به قلب خودش شلیک کند
و صبح دوباره
دوست داشتن ات را
از سر شروع کند ؟
اعظم جعفری