دونده دوی استقامت

از وقتی که دوست ام مرا ترک کرده است
کاری ندارم به جز راه رفتن
راه می روم تا فراموش کنم
راه می روم
می گریزم
دور می شوم
دوست ام دیگر برنمی گردد
اما من حالا
دونده دوی استقامت شده ام

شل سیلور استاین

سالمندان را دوست داشتم

سالمندان را دوست داشتم
اما سالمندی را نه
پیری همه چیز را از آدم میگرفت
از حافظه گرفته تا قوای جنسی
میدانی که دیگر آخر خطی
فعل هایت همه ماضی میشوند
تقریبا مانند میزبانی هستی که دوست دارد آزاد باشد
اما در عین حال میداند که به زودی کسی زنگ در را خواهد زد
منتظر مرگ بودن
بدتر از خود مرگ است

چارلز بوکوفسکی

برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم

برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که
دوستمان نمی دارند
همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که
دوستمان دارند ، اما ما دوستشان نداریم
به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می خوریم و
همواره بر می خوریم
اما آنانی را که دوست می داریم
همواره گم می کنیم و
هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمی خوریم

شل سیلور استاین

قید احساس

یک جایی می رسد
که آدم دست به خودکشی می زند
نه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند
نه
قید احساسش را می زند

چارلز بوکوفسکی

کبوتر نماد صلح

خوب گوش کنید بچه ها
کبوتر نماد صلح است
برای همین ما در اینجا یک عالم کبوتر داریم
فقط یک چیز کم داریم و آن صلح است
حالا کی می داند صلح کجاست ؟

شل سیلور استاین

برای من تاسف نخورید

برای من تاسف نخورید
چون لیاقت زندگی کردن را دارم و راضی ام
ناراحت آدم هایی باشید که به خودشان می پیچند و
از همه چیز شاکی اند
آن ها که روش زندگی شان را مثل مبلمان خانه
دائم عوض می کنند
همینطور دوستان و رفتارشان را
پریشانی شان دائمی است
و به همه کس سرایتش می دهند
از آن ها دوری کنید
یکی از کلمات کلیدی آن ها عشق است
از آنان که ادعا دارند
هر آن چه می کنند دستور خداست هم بپرهیزید
چرا که نتوانسته اند آن طور که می خواهند زندگی کنند
برای من تاسف نخورید
چون تنهایم

چارلز بوکوفسکی

دوستی همیشگی

راهی کشف کرده ام
که برای همیشه با هم دوست باشیم
این راه
خیلی ساده است
هرچه من می گویم
انجام بده

شل سیلور استاین

بازوهای تان را نمی خواهم

بازوهای تان را نمی خواهم
شانه هایتان را نمی خواهم
من خودم را دارم
شما خودتان را دارید
بگذاریم همه چیز همین طور بماند
من در خانه ای قدیمی زندگی می کنم
جایی که هیچ چیز فریاد پیروزی سر نمی دهد
و تاریخ نمی خواند
جایی که هیچ چیز گلی نمی کارد
گاهی ساعتم میافتد پایین
گاهی خورشید من به تانک آتش گرفته ای می ماند
من ارتش هایتان را
نمی خواهم
یا
بوسه تان را
یا
مرگ تان را
من خودم
آنها را دارم
دستهایم بازو دارند
بازوهایم شانه
شانه هایم مرا
من خودم را دارم
شما زمانی مرا دارید که مرا ببینید
ولی من دوست ندارم که شما مرا ببینید

دوست ندارم که ببینید
چشم در سر دارم
و می توانم راه بروم
و نمی خواهم پرسشهای تان را پاسخ دهم
نمی خواهم سرگرم تان کنم
نمی خواهم که سرگرمم کنید
یا ناخوشم کنید
یا سخنی بگویید
نمی خواهم دوست تان بدارم
نمی خواهم نجات تان بدهم

بازوهایتان را نمی خواهم
شانه هایتان را نمی خواهم
من خودم را دارم
شما خودتان را دارید

بگذاریم همه چیز همین طور بماند

چارلز بوکوفسکی

هیچ کس مرا دوست ندارد

هیچ کس مرا دوست ندارد
هیچ کس به من توجه نمی کند
هیچ کس برایم هلو و گلابی نمی خرد
هیچ کس به من شیرینی و نوشابه نمی دهد
هیچ کس به شوخیهای من نمی خندد
هیچ کس موقع دعوا به من کمک نمی کند
هیچ کس برایم مشق نمی نویسد
هیچ کس دلش برایم تنگ نمی شود
هیچ کس برایم گریه نمی کند
هیچ کس نمی داند که چه بچه خوبی هستم
اگر کسی از من بپرسد که بهترین دوستم کیست
توی چشمش نگاه می کنم و می گویم : هیچ کس
ولی امشب خیلی ترسیدم
آخه بلند شدم دیدم هیچ
بلند صدا کردم اما هیچ کس جواب نداد
در تاریکی که هیچ کس تحمل نمی کنه
بلند شدم و به همه جای خونه سر زدم
اما هر جایی که نگاه کردم یکنفر را دیدم
و آنقدر گشتم که خسته شدم
حالا که صبح نزدیکه
ترسی ندارم
چون هیچ کس نرفته

شل سیلور استاین

من حتی صدای کو ه ها را می شنوم

من حتی صدای کو ه ها را می شنوم
که روی کناره های آبی شان
بالا و پایین می پرند و قهقهه می زنند
و کمی پایین تر توی آب
ماهی ها گریه می کنند
و اشک شان رودخانه می شود
شب های مستی
به صدای آب گوش می دهم
و اندوه آن قدر عظیم می شود که
صدای ساعتم می شود
دست گیره ی کمدم می شود
تکه کاغذ روی زمین می شود
پاشنه کش کفش می شود
با یک رسید لباسشویی
دود سیگاری می شود
به حال صعود از معبد تاک های سیاه
اهمیت زیادی ندارد
یک عشق خیلی کوچک بدک نیست
با یک زندگی خیلی کوچک
چیزی که مهم است
بر دیوارها انتظار کشیدن است
من برای همین زاده شدم
زاده شدم تا در خیابان های مردگان گل سرخ بفروشم

چارلز بوکوفسکی

تور ماه‌گیری

یک تور ماه‌گیری ساخته‌ام
امشب می‌خواهم ماه را شکار کنم
آن را دور سرم چرخ خواهم داد
و قرص بزرگ ماه را خواهم گرفت
فردا نگاهی به آسمان بکن
اگر ماه در آن ندیدی
بدان که آخر سر شکارش کردم
و انداختمش توی تور
اما اگر ماه هم‌چنان می‌درخشید
یک ذره پایین‌تر را نگاه کن
و مرا ببین که با ستاره‌ای
در تور ماه‌گیری‌ام در آسمان پرواز می‌کنم

شل سیلور استاین

هوای خوب مثل زن خوب است

هوای خوب
مثل
زن خوب است
همیشه نیست
زمانی که هم است
دیرپا نیست

مرد اما
پایدار تر است
اگر بد باشد
می تواند مدت ها بد بماند
و اگر خوب باشد
به این زودی بد نمی شود

اما زن عوض می شود
با
بچه
سن
رژیم
حرف
ماه
بود و نبود آفتاب
وقت خوش

زن را باید پرستاری کرد
با عشق
حال آن که مرد
می تواند نیرومند تر شود
اگر به او نفرت بورزند

چارلز بوکوفسکی

رویای شب قبل


می خواهم رویایی که دیشب دیدم
بردارم و تو فریزر بگذارم
اونوقت یه روزی در آینده ی دور

وقتی پیرمردی مو خاکستری شدم

درش می آرم و گرمش می کنم
و پاهای پیر و سردمو
با گرمی خوبش مداوا می کنم

شل سیلور استاین

نوشیدن

زمانی که برای خود مشروب میریختم ، اندیشیدم
که مشکل مشروبات الکلی در این است
زمانی که اتفاق بدی میفتد
مینوشی تا فراموش کنی
زمانی که اتفاق خوبی میفتد
مینوشی تا جشن بگیری
و زمانی که هیچ اتفاقی نیفتاده
مینوشی تا اتفاقی بیفتد

چارلز بوکوفسکی

وقتی خدا عشق را آفرید

وقتی خدا عشق را آفرید ، ‌به خیلی‌ها کمکی نکرد
وقتی خدا سگ‌ها را آفرید ، به سگ‌ها کمکی نکرد
وقتی خدا سیاره‌ها را آفرید ،‌ کارش خیلی معمولی بود
وقتی خدا تنفر را آفرید ، به ما یک چیز بدردبخور و استاندارد داد
وقتی زرافه را آفرید ، مست کرده بود
وقتی خدا من را آفرید ، خُب من را درست کرده بود
وقتی میمون را آفرید ، خوابش برده بود
وقتی موادمخدر را آفرید ، نشئه بود
و وقتی خودکشی را آفرید ، دلش بدجوری گرفته بود
وقتی تو را آفرید که توی تختت دراز کشیدی
می‌دانست چی کار می‌کند
مست بود و نشئه
و کوه‌ها و دریا و آتش را هم‌زمان درست کرد

بعضی از کارهایش اشتباه بود
اما وقتی تو را آفرید که توی تختت دراز کشیده بودی
به تمام جهان ملکوتی‌اش رسیده بود

چارلز بوکوفسکی

گرمترین پناهگاه جهان

وقتی در شب راه می‌رفتم
و در جستجوی پناهگاه گرمی بودم
از کنارم گذشت
گفتم
هی نگاه کن ! روی مژه‌هایت دانه‌های برف ریخته است
و او گفت
این برف نیست
پرهای بالشی است که خدا در آسمان تکانده است
و سپس لبهای خندانش را گشود
تا برفی را فوت کند
و ما هر دو خندیدیم
بعد به چشمانش نگاه کردم
و دیدم که چشمانش ، گرمترین پناهگاه جهان است

شل سیلور استاین

من دوستت دارم

خدا هرکسی را که مثل من خوب باشد
دوست دارد
اما هر کسی را که مثل تو بد باشد
دوست ندارد
اما من تو را با همه بدی ات دوست دارم
چون دلم برایت می سوزد
وقتی می بینم هیچ کس دوستت ندارد

شل سیلور استاین

عاشق بودن یا نبودن

آیا ماجرای عمه مرا شنیده اید ؟
عمه من همیشه تنها بود
خیلی هم زیاد گریه می کرد
همه می گفتند علتش این است که هیچ وقت عاشق نشده
بعد عمه ام عاشق شد
اما حالا بازهم گریه می کند
چون می ترسد معشوقش ترکش کند
حالا نمی دانم عاشق بودن بهتر است یا عاشق نبودن ؟

شل سیلور استاین

برای اینکه دوستم داشته باشی

برای اینکه دوستم داشته باشی
هر کاری بگویی می کنم
قیافه ام را عوض می کنم
همان شکلی می شوم که تو می خواهی
اخلاقم را عوض می کنم
همان طوری می شوم که تو می خواهی
حتی صدایم را عوض می کنم
همان حرفهایی را می زنم که تو می خواهی
اصلاً اسمم را هم عوض می کنم
هر اسمی که می خواهی روی من بگذار
خب حالا دوستم داری ؟
نه ، صبر کن
لطفاً دوستم نداشته باش
چون حالا انقدر عوض شده ام که حتی حال خودم هم از خودم به هم می خورد

شل سیلور استاین

علت و معلول

خوبا اغلب خودشون خودشونو می کشن
تا خلاص شن
اونائی ام که میمونن
اصلا درست نمی فهمن
چرا همه میخوان
از دستشون خلاص شن

چارلز بوکوفسکی