خوشا دلی که گرفتار زلف دلبند است

خوشا دلی که گرفتار زلف دلبند است
دلی است فارغ و آزاد ، کو درین بند است

به تیر غمزه ، مرا صید کرد و می‌دانم
که هیچ صید بدین لاغری ، نیفکندست

علاج علت من ، می کند به شربت صبر
لبت ، که چاشنی صیر کرده ، از قند است

فراق بر دل نادان ، چو کاه برگی نیست
ولیک بر همه دان ، همچو کو الوند است

طریق بادیه را از شتر سوار ، مپرس
بیا ببین که به پای پیادگان ، چند است

حدیث واعظ بلبل کجا سحر شنود ؟
کسی که غنچه صفت ، گوش دل در آکند ست

میانه من و تو ، صحبت از چه امروز است
دل مرا ز ازل ، باز با تو پیوند است

دل از محبت خاصان ، که بر تواند کند ؟
مگر کسی که دل از جان خویش برکندست

اگر تو، ملتفت من شوی وگر نشوی
رعایت طرف بنده بر خداوند است

ز خاک کوی حبیبم ، مران که سلمان را
بخاک پای و سر کوی یار ، سوگند است

سلمان ساوجی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.