ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آن هنگام که از بداقبالی خویش
و رسواییِ در میان مردم
در تنهاییام بر آوارگی خود اشک میریزم
آن زمان که خوشبخت نبودم
و به دیگران به دیدهی احترام نگریستهایم
به خود ترحم کرده و میگریم
و گوش کر گردون را
با نالههای بیهودهی خود میآزارم
به خود نگاهی انداخته
و به سرنوشت خویش نفرین میفرستم
و هنگامی که دعا میکنم
اگرچه میدانم
دعای مرا کسی نمیشنود
و از خویش شرمسار میگردم
آرزو میکنم
کاش همچون کسی بودم
که از من امیدوارتر
و دوستانش از من بیشتر است
ای کاش
چون کسی بودم
به زندگی امیدوارتر از من
خوشرویتر یا مشهورتر
در تمنایِ هنر این مرد و قلمرو و جاهِ مردی دیگر بودن
با این حال
چنان خود را محروم میبینم که
خواهانِ استعداد و فرصت کسی دیگر بودن
خواهان چیزهایی که مرا شاد میکنند
هیچ خرسندم نمیکند
حال
اگرچه با این اوهام
خود را خوار و حقیر میشمرم
اما به اتفاق تو را به یاد میآورم و دولت خود را
اگرچه از خود متنفرم
باری تو را به یاد میآورم
و سپس روح من
چون چکاوکی در سپیدهدم
از خاک عبوس به پرواز درمیآید
و بر دروازهی بهشت سرود میخواند
مانند آن چکاوک آوازخوان در سحرگاه
وجود من روشنتر و امیدوارتر میگردد
به یادآوردن عشق شیرین تو
چنان دولتی را برایم به ارمغان میآورد که
مقام شاهان به چشمم خوار و حقیر میآید
زیرا که اندیشیدن به عشق تو
به من آنچنان شکوه و ثروتی میبخشد
که از بودن در جایگاهِ پادشاهان عار دارم
ویلیام شکسپیر
مترجم : فرید فرخ زاد