زن که باشی

زن که باشی
باید دردهای زیادی را بی صدا دفن کنی
باید بغض های زیادی را نگفته قورت دهی
شهر من پر از گرگ هایی ست
که برای دریدن لحظه شماری میکنند

زن که باشی
چای هایت را آنقدر تلخ میخوری
تا یادت بماند تنها تکیه گاه روزهای تنهایی
خودت هستی و خودت
زن که باشی باید حواست را جمع کنی
تا مبادا به مردانگی کسی بر بخورد

زن که باشی
گهگاهی دلت میخواهد کسی آرامت کند
کسی که بوی مردانگی اش تمام تو را مست کند
محال است زن باشی
و هرشب خاطراتت را مرور نکنی
نمیدانم شنیده ای تابحال
بعضی از زن ها را
هرچقدر بخوانی خسته نمی شوی

حاتمه ابراهیم زاده
نظرات 1 + ارسال نظر
مرشد سه‌شنبه 2 دی 1399 ساعت 21:57

بسیار اندوهناک و عالی

از لطف شما سپاسگزارم
خوشحالم که دوست داشتید
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.