رباعیات خیام

ایدل تو به اسرار معما نرسی
در نکته زیرکان دانا نرسی

اینجا به می لعل بهشتی می ساز
کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
==========
با یار چو آرمیده باشی همه عمر
لذاتِ جهان چشیده باشی همه عمر

هم آخِرِ کار رحلتت خواهد بود
خوابی باشد که دیده‌باشی همه عمر
==========
ای دل چو حقیقت جهان هست مجاز
چندین چه بری خواری ازین رنجِ دراز

تن را به قضا سپار و با درد بساز
کاین رفته قلم زِ بهرِ تو ناید باز
==========
پیری دیدم به خانه خماری
گفتم : نکنی ز رفتگان اِخباری ؟

گفتا می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و کسی بازنیامد باری
==========
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شک همه عمر نشست

هان تا ننهیم جام می از کف دست
در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست
==========
آورد به اضطرارم اول به وجود
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود

رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود
زین آمدن و بودن و رفتن مقصود
==========
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است ؟

می‌خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است
==========
آنان که ز پیش رفته‌اند ای ساقی
در خاک غرور خفته‌اند ای ساقی

رو باده خور و حقیقت از من بشنو
باد است هر آن‌چه گفته‌اند ای ساقی
==========
از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده کیست تا بما گوید باز

پس بر سر این دو راهه آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمی آیی باز
==========
ای دل ز زمانه رسم احسان مطلب
وز گردش دوران سرو سامان مطلب

درمان طلبی درد تو افزون گردد
با درد بسازو هیچ درمان مطلب

خیام نیشابوری
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.