فقط چشمهایم شبیه خودم مانده
و نگاه های غم آلودم
نشد آنچه که فکر می کردم
در آینه ها من هستم
دروغ نیست تغییر کردنم
تغییر کرده ام
حالاهر ترانه ای مرا می گریاند
این زمان نیست که انسان را دیوانه می کند
بلکه تلخی فراموش نکردن است
زمان است که
از میان دستانم پر کشید و رفت
وقتی که هنوز رویاهایم نمرده بودند
زمان است که
حکمرانی می کند بر افکارم
چه کسی می داند الان
اولین عشقم در کدام سوی زمین است
اول مرگ خاطراتم را با خود برد
در آینه ی زمان مرگ خود را دیدم
امید یاشار اوغوزجان
مترجم : پونه شاهی
گمان می کنید
زندگی کردن آسان است
وقتی شهری که در آن زاده شده ای
دیگر نیست اما
تو به زندگی ادامه می دهی ؟
گمان می کنید
به یاد آوردن آسان است
وقتی که چاره فقط فراموش کردن است
وقتی شهری در کار نیست اما
تو هنوز هم آن را به یاد می آوری ؟
گمان می کنید
خوابیدن آسان است
وقتی گوش هایت پر است از جیغ و
وقتی چشم هایت پر است از اشک ؟
وقتی تصاویر شاد را دیگر
تنها در خواب می توان دید
گمان می کنید
بیدار شدن از خواب آسان است ؟
هوانس گریگوریان
ترجمه : واهه آرمن
همدیگر را وداع گفتیم
اما تصویرِ تو تا ابد در دلم باقی است
مانند شبحی کمرنگ از بهترین سالهای زندگی ام
شبحی شادی آفرین
وفادار مانده ام
و هیچ عشق تازه ای
تصویر تو را از دلم نخواهد زدود
همچون معبدی استوار که همواره معبد است
و همچون معبودی که همیشه خداست
میخائیل یوریویچ لرمانتف
نمی توانم فراموشت کنم
حتی اگر با باران
بر ساحلی دور بباری
با هر شکوفه ای
با هر گلی که باز می شود
نوری می شوی
در چشم و
ترانه ای در دل
ابراهیم گورچایلی شاعر آذربایجان
ترجمه : رسول یونان