باز کن در

نیمه‌ شب شد
زانوانم خسته‌ی راه‌
سوخت بر سقف سیاه‌ آسمان ماه‌
باز کن در
آمدم امشب برای چیدن یک دسته گل‌
از نرگس چشمان زیبایت
آرمیدن
خواب دیدن
اندکی هم گریه‌ کردن
روی ابر زلفهایت
آمدم من
کورسوی شهر یادت دعوتم کرد
همره‌ سیمای دور کودکی هام
با غمم ، آن بید مجنون
آمدم وین راه‌ را برگشتنی نیست
یا در آغوشت بگیرم
یا چو شمعی سوزم و آرام میرم

باز کن در
من همان دیرینه‌ یارم
همچنانم تشنه‌ی باران و برف و
چون گذشته‌ بر جوار درگهت من کشتزارم
باز کن در را به‌ رویم
من همانم روزگاری
در گلوی روشنایی ها نهانم می نمودی
در درون جام تهدید ، نوش جانم می نمودی
این زمان در حال خمیازه‌کشیدن
زیر بال آسمان است
وین مکان چون برده‌ای
کاکا سیاهی مات و خاموش

باز کن در
نیست خوشتر
از صدای خش خش پا
پچ پچ و نجوای در گوش

باز کن در
خسته‌ و درمانده‌ام از دوری راه‌
چون گذشته‌
اندکی پیش تو مانم
راه‌ خود را گیرم آنگاه‌
نیمه‌ شب شد
زانوانم خسته‌ی راه‌
سوخت بر سقف سیاه‌ آسمان ماه

باز کن در
التماست کرد حتی
سنگ و چوب پشت درگاه

عبدالله پشیو
ترجمه : کامل نجاری

نظرات 1 + ارسال نظر
منیژه چهارشنبه 2 خرداد 1397 ساعت 21:43 http://engmoochesh95.mihanblog.com/

سلام . شب شما بخیر و خوشی .

همه پست ها مثل همیشه بسیار بسیار عالی هستن ، موفق باشید.

سلام دوست گرامی
ممنونم از توجه شما و خوشحالم که پست های این ماه را دوست داشتید
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.