دوست داشتن همان شرم است

عشق ، دوست داشتن است بی‌دلیل
دل‌بستن است بی‌سبب ، به کسی

آب شدن است
به وقت نگریستن به چشمانش از درون

لرزیدن است
به وقت گرفتن دستانش با تمام وجود

حتی در آغوش نکشیدن است از شرم
زیرا که در اصل همان شرم است
دوست داشتن

جان یوجل
مترجم : علیرضا شعبانی

نظرات 1 + ارسال نظر
لعیا رزاقی شنبه 25 آذر 1396 ساعت 17:51

شبها، ماه

مانند یک گلیمِ مدوّر

در زیر پای تو گسترده می شود

با یک پیانوی قدیمی

بر گُسترای آن

آنوقت ، تو

مانند یک فرشته ی زیبا

بر صندلی می نشینی و این سازِ خسته را

به صدا در می آوری

آنگاه ، آرام آرام

جویباری از ترانه و موسیقی

در گوشه گوشه ی آسمان

پخش می شود...



اگر اینگونه نیست

پس این آوازهای زیبا

از کجا می آیند؟؟!



دکتر یدالله گودرزی

تو از کدام تباری که این چنین مرا
به آتش کشیدی
قلبم را
به زانو در آوردی
تو از کدام سرزمینی
که با یادت بی بهانه می گریم
بی بهانه می خندم
و بی بهانه می خوابم
من
هنوز کودکی ام در سرانگشتانم هست
هنوز در پس خواهش های کودکانه ام
و در پی دیدن تو بزرگ مابانه می گریم
تو از کدام شهر زمینی
که سنگ فرش با تو بودن هایم
دریا دریا اشک هایم
و سقف خانه ام
چشمان توست...
نگاه تو
اندیشه تو
حتی اندام خفته در خوابت
مرا به سرزمین بلوغ تپش هایم نزدیک می کند
آری
در سراشیبی احساسم
رد پای توست
تنها رد پای زنی
که چشمانش سقف همه آرزوهای من است

سمانه صالح


ممنونم از حضور صمیمانه شما و شعر بسیار زیبایی که نوشتید خانم رزاقی عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.