به بوسه‌ای ز دهان تو آرزومندم

به بوسه‌ای ز دهان تو آرزومندم
فغان که با همه حسرت ، به هیچ خرسندم

تو از قبیله‌ی خوبان سست‌پیمانی
من از جماعت عشّاق سخت‌پیوندم

برید از همه‌جا دست روزگار، مرا
بدین گناه که در گردنت نیفکندم

شرار شوق تو بر می‌جهد ز هر عضوم
نوای عشق تو سر می‌زند ز هر بندم

اگر تو داغ گذاری ، چگونه نپذیرم ؟
وگر تو درد فرستی ، چگونه نپسندم ؟

پدر علاقه به فرزند خویشتن دارد
من از تعلّق روی تو خصم فرزندم!

زمانه تا نکَند خیمه‌ات ، نمی‌دانی
که من چگونه از آن کوی خیمه برکندم

به راه وعده خلافی نشسته‌ام چندی
که زیر تیغ تغافل نشانده یک‌چندم

معاشران همه در بزم پسته می‌شکنند
شکسته‌دل من از آن پسته‌ی شکرخندم

به گریه گفتم از آن پسته یک دو بوسم بخش
به خنده گفت مگس کی نشسته بر قندم ؟

ز باده دوش مرا توبه داد مفتی شهر
بتانِ ساده اگر نشکنند سوگندم

نجات داد مَلک هر کجا اسیری بود
من از سلاسل زلفش هنوز در بندم

کسی سزای ملامت به جز فروغی نیست
که دائم از می و معشوق می‌دهد پندم

فروغی بسطامی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.