ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آنجا که تویی غم نبود ، رنج و بلا هم
مستی نبود دل نبود ، شور و نوا هم
اینجا که منم ، حسرت از اندازه فزونست
خود دانی و ، من دانم و ، این خلق خدا هم
آنجا که تویی ، یک دل دیوانه نبینی
تا گرید و گریاند از آن گریه ، تو را هم
اینجا که منم ، عشق به سرحد کمالست
صبر است و سلوکست و سکوتست و رضا هم
آنجا که تویی باغی اگر هست ندارد
مرغی چو من ، آشفته و افسانهسرا هم
اینجا که منم جای تو خالیست به هر جمع
غم سوخت دل جمل یاران و مرا هم
آنجا که تویی جمله سر شور و نشاطند
شهزاده و شه ، باده به دستند و گدا هم
اینجا که منم بس که دورویی و دورنگیست
گریند به بدبختی خود ، اهل ریا هم
معینی کرمانشاهی
خوب