اگر میگویم خستهام
هزار بیراهه نرو
میروی اشتباه میکنی برمیگردی
بعد میگویی
منظور خاص این عده همین است که هست و
همین است که بود
من میگویم
من از دست خودم خستهام
میفهمی ؟
برای روشن کردن چراغ
نیازی نیست
دستت به بالین ماه برسد
بزن روشن شویم
به شوق همین خستگی
البته
که حالیام میشود گاهی
میفهمم منظور خاص یک عده یعنی چه
اما تو چرا ؟
از پی این همه زندگی
که ارزان گذشت
ما
چه گران زیستهایم دوست من
گاهی سکوت
مادر برهنهترین کلمات من است
من آسانم
من آسان مطلقم
و از تو
از خودم
از همه خستهام
به دستهای این مردم
نگاه کن
به دستهای خستهی این مردم
نگاه کن
این دستها
تنها زخم پیشانی خویش را پنهان میکنند
در باد
عجیب است
یک پرنده و
این همه شاخهسار؟
همین است که شک میکنم
آرامش آینه
گاهی
تحمل بیپایان سنگ را
یه یادم میآورد
غر نزن دوست من
در این سرزمین
مرا آنقدر شکستهاند
که دیگر نه سنگ را به یاد میآورم
نه آرامش آینه را
با این حال
من
هرگز
نومید نمیشوم
زیرا هر بیراههی بیدلیلی
تا ابد
بیراهه نخواهد ماند
سیدعلی صالحی