شایسته‌ی عشق من‌

هر انسانی که نمی‌توانم دوستش بدارم
سرچشمه‌ی اندوهی‌ست ژرف
برای من

هرانسانی که روزی دوستش داشته‌ام
و دیگر نمی‌توانمش دوست بدارم
گامی‌ست به سوی مرگ
برای من

آن روز که دیگر نتوانم کسی را دوست بدارم
خواهم مرد

آی شمایان
که می‌دانید شایسته‌ی عشق من‌ هستید
مراقب باشید ، مراقب باشید
تا مرا نکشید

ژئو بوگزا
مترجم : محسن عمادی

نظرات 13 + ارسال نظر
محمد شیرین زاده سه‌شنبه 1 تیر 1395 ساعت 06:59 http://m-bibak.blogfa.com

تنها مشکل من

با مرگ اینست که

در ناگهانگی محض

اتفاق می افتد

اگر جز این بود

هیچ دوستت دارمی

پشت بوق های تلفن

در انتظار فریاد نبود ...



((محمد شیرین زاده))

در سینه هامان
نه عشق مرده بود
نه ارزوی پرواز
نه طپش های موقرانه ی قلبی بی شتاب
در سینه هامان
یک پرنده
در هوای جنون جان داده بود
یک پرنده
که اواز را
به پنجه های پلنگ درونش باخته بود
یک پرنده
که در مجمر پر آشوب روزگار
بیتابانه
تاخته بود
یک پرنده
که بی هیچ جراحتى
جان داده بود

نیکی‌ فیروزکوهی

محمد شیرین زاده سه‌شنبه 1 تیر 1395 ساعت 06:59 http://m-bibak.blogfa.com

گره نزن

تار دلت را

به پود روح من

این فرش نه برای تو فرش می شود

نه برای من عشق!


((روشنک آرامش))

مرا محکم در آغوشت بگیر
چنان که خون تو
در رگ هایم جاری شود
چنان که تپش های قلبم
با ضربان های نبض تو یکی شود
مرا محکم در آغوشت بگیر
چون برف
ذره ذره در تن تو آب می شوم
حالا می بینی
دیگر چیزی از من باقی نمانده
همه ی من
شده تـــو

محمد شیرین زاده

محمد شیرین زاده دوشنبه 31 خرداد 1395 ساعت 09:29 http://m-bibak.blogfa.com

کسی را که برای او

گزینه ای بیش نیستی ،

هرگز به اولویت تبدیل نکن .


((مایا آنجلو))

ترجمه : عباس مخبر

اما اگر هیچ چیز
نتواند ما را از مرگ برهاند
لااقل عشق
از زندگی نجاتمان خواهد داد

پابلو نرودا

ماتیلدا دوشنبه 31 خرداد 1395 ساعت 00:49

سلام احمد عزیز‌..
مثل همیشه انتخابهای زیباتون ب دل نشست..

مانا باشی

سلام ماتیلدا عزیز
خوشحالم که بعد از یک غیبت نسبتا طولانی دوباره شما به وبلاگم سر زدید
خوشحالم که همانند قبل انتخاب های ما می پسندید
شاد و سلامت باشی
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده یکشنبه 30 خرداد 1395 ساعت 04:14 http://m-bibak.blogfa.com

این مسئله‌ ی «صداقت» چه خشم‌ آور است!

هنگامی که من از صداقت سخن می‌ گویم،

در فکر صداقت شخص او هستم،

وقتی به خودم مراجعه می‌ کنم،

دیگر نمی‌ فهمم منظور از این کلمه چیست!


((آندره ژید))

هیچ اشکالی ندارد احساساتی داشته باشیم
که دیگران چیزی از آن درک نکنند
هر کسی سفر خودش را می رود

جوجو مویز
ترجمه‌: مریم مفتاحی

سه نقطه های دلم .... پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 ساعت 18:11


...........................................................
نامه‌ای در جیبم،
و گلی در مشتم،
غصه‌ای دارم با نی لبکی…
سر کوهی گر نیست،
ته چاهی بدهید،
تا برای دل خود بنوازم…

«عشق جایش تنگ است!»


حسین منزوی

هر صبح
از خواب می پرم
عجله می کنم
دلفین های آبی را بـه موهایم می زنـم
جای ِ لب هایت را بـر لب هایم صـورتی می کنـم
مـیـز را می چینم
صدایـت می زنـم
بعـد بـه یـاد می آورم
از پـاییز بـه بعد
دیگر نبوده ای و من
هر صبح از خواب پریده ام
عجله کرده ام
دلفین هـای ِ آبی را بـه مـوهایم زده ام
جای ِ لب هایت را بـر لـب هایـم صورتی کـرده ام
میز را چیده ام و بعد
صدایت زده ام

روجا چمنکار

شبنمکده پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 ساعت 11:59 http://www.mhabaei.blogfa.com

درود
بکشی زارم و بینم نغزی
چو به روی تن من می لغزی
به تو بخشم همه اندامم را
من دل زنده به مرگ مغزی

به تو که میرسم
حرف هایم را می خورم
مزه ی اشک میدهند و رویاهای سوخته
به تو که فکر می کنم
بغضم را فرو می دهم
همیشه هم در گلویم گیر می کند
و دلم حال عجیبی می گیرد
مثل خواب پر کابوس
یا شب پر گریه
سکوت می کنم که
نشنوی

مازیار مجد


از حضور صمیمانه تون سپاسگزارم دوست گرامی
شاد باشید
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 14:21 http://m-bibak.blogfa.com

انتظار من

از لحظه های امشب و هر شب به وسعت لحظه های رسیدن،

بار رحیل بسته است !

آری دگر این انتظار نیست

این شوق مطلق است که از طلیعه ی آمدنت

بر پیکر سحر، جوانه ی نور، رسته است !

آه ای یگانه ترین ، یکتای هرم عشق !

شور حضور تو بر فرسنگ های فاصله پل عروج بسته است .


((کیانا وحدتی))

بس که نفس کشیده ام ات
بدیهی ست که
ذره ذره در شعر تکثیر شوی
با هر بازدمی
و حالا که قرار به خداحافظی ست
در آینده ای نزدیک
بدیهی ست که
خوشحالم از شلوغی ِ گره خورده به عصرها
و چراغ هایی که تا به ما می رسند
قرمز می شوند
دوستت دارم هایی که نمی گویم را
نگفته بشنو
و قول بده
دندان هایت اگر در خواب شکست
نگرانم شوی

مهدیه لطیفی

محمد شیرین زاده سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 17:14 http://m-bibak.blogfa.com

اگر بهشتی وجود داشته باشد

مادرم به تنهایی صاحب آن خواهد بود

نه بهشتی از گل‌های رنگی و روشن

نه بهشت شکننده‌ای از زنبق‌های درّه‌ای

بلکه بهشتی از گل‌های سرخِ سرخ .

پدرمعمیق مثل یک گل سرخ

بلند مثل یک گل سرخ

نزدیک مادرم ایستاده

به طرف او متمایل شده

آرامبا چشمانی مثل گلبرگ

که هیچ چیز نمی ‌بینند

با صورت شاعری که

شبیه گلی است

با دست‌هایی کهزمزمه می‌کنند

این محبوب من است

ناگهان در روشنایی خورشید

سر خم می‌کند

و همه‌ی بوستان، سر فرو خواهند آورد .


((ادوارد استیلن کامینگز))

چشمانت آخرین قایق‌هایی است که عزم سفر دارند
آیا جایی هست؟
که من از پرسه زدن در ایستگا‌ه‌های جنون خسته‌ام
و به جایی نرسیدم
چشمانت آخرین فرصت‌های از دست رفته‌اند
با چه کسی خواهند گریخت
و من
به گریز می‌اندیشم
چشمانت آخرین چیزی است که از گنجشکان جنوب مانده
چشمانت آخرین چیزی است که از ستارگان آسمان به جا مانده
آخرین چیزی است که از گیاهان دریا مانده ‌است
آخرین چیزی است که از کشتزار‌های تنباکو
آخرین چیزی است که از اشک‌های بابونه باقی است
چشمانت آخرین بادهای موسمی ِ وزیده است
و آخرین کارناوال ‌آتش‌بازی است

نزار قبانی

محمد شیرین زاده سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 16:55 http://m-bibak.blogfa.com

خطاهایی را بخشیده ام که تقریبا نابخشودنی بودند

تلاش کردم تا جایگزینی برای افراد غیرقابل جایگزین پیدا کنم

و افراد فراموش نشدنی را فراموش کنم ...

به دست افرادی که انتظارش نمی رفت دچار یاس شدم

ولی افرادی را هم ناامید کردم ...

کسی را در آغوش کشیدم تا پناهش باشم

موقعی که نباید ، خندیدم ...

دوستانی ابدی برای خویش ساختم

دوست داشتم و دوست داشته شدم ...

ولی گاهی اوقات هم پس زده شدم

دوست داشته شدم و بلد نبودم دوست داشته باشم

فریاد کشیدم و از این همه خوشی بالا و پایین پریدم

با عشق زیستم و وعده هایی ابدی دادم

ولی بارها قلبم شکست ...

با شنیدن موسیقی و تماشای عکس ها گریستم

تنها برای شنیدن صدایی تلفن کردم

عاشق یک لبخند شدم ...

قبلا تصور می کردم که با این همه غم خواهم مرد

و از اینکه شخص بسیار خاصی را از دست دهم

می ترسیدم ( که از دست هم دادم )

ولی زنده ماندم و هنوز هم زندگی می کنم !

و زندگی .. از آن نمی گذرم

و تو .. تو هم نباید از آن بگذری ...

زندگی کن !

آنچه واقعا خوب است

این است که با یقین بجنگی

زندگی را در آغوش بکشی

و با عشق زندگی کنی ...

و شرافتمندانه ببازی و با جرات پیروز شوی

چون دنیا متعلق به کسانی است

که جرات به خرج می دهند ...

زندگی برای این که بی معنی باشد

خیلی خیلی زیاد است ...!


((چارلی چاپلین))

اکنون نفس من از صدای تو بلندتر است
و انگشتم
در تصرف خاک
زوزه می‌ کشد
از آشفتگی می‌ آیم
باد را دیدی
با زبان بریده ؟
دو زنگوله
به پلک‌ هایم می‌ آویزم
تا شب در مردمک‌ های من
خواب لیلی نبیند
و خون در شکاف استخوان‌ هایم
رها از ریختن گردد
همیشه باران
گیسوان مرا خیس نمی‌ کند
و دستی که چشم‌ های مرا می‌ بندد
همیشه پیر است


بتول‌ عزیزپور

محمد شیرین زاده دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 19:25 http://m-bibak.blogfa.com

تنها یک روز است که مى‌ فهمى "دیوار" یعنى چه.

آن روزى که رو به روى بهترین آدمهاى زندگیت مى‌ نشینى،

کلمه‌ ها به زبانت مى‌ رسند،

به شیارِ لبت چشم مى‌ دوزند تا لب بگشایى وُ بیرون بریزند

اما تو به آنچه پیدا نیست

خیره مانده‌ اى وُ سکوت مى‌ کنى


((سید محمد مرکبیان))

باد لاى موهایت مى پیچد
موهایت موج بر مى دارد
و در کرانه اى دوردست
اسب هاى ترکمن رم مى کنند
چشم هاى تو ارتباطِ مستقیمِ باد و باران است
چشم هاى تو پیامبر باغچه و ناودان است
چشم هاى تو معجزه
چشم های تو ابر
چشم های تو
آه اى معشوق
عادت کرده ام به تنهایى
عادت کرده ام به سکوت
کمى نگاهم کن
تا صداى دریا بدهم

بهرنگ قاسمی

دلارام دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 09:37

دگر مرا صدا مکن
مرا ز جام باده ام جدا مکن
که جام من به من جواب می دهد
به من کلید شهر خواب می دهد
درون خوابهای من
تویی و دستهای مهربان
تویی و عهدهای استوار
و هر چه هست عاشقانه پایدار
برو مرا صدا مکن
ز کوچه خوابهای سایه پرورم
دگر مرا جدا مکن
چو سایه بگذر ازسرم
مرا ز سایه های دوستی سوا مکن
چه حاصلی ز شمعهای بی فروغ
ز خنده ها
ز بوسه ها
ز گفته های سر به سر دروغ ؟
تو از روندگان راه عشق نیستی
تو نیستی ز دل شکستگان
بگیر راه خویش و تن رها کن از بلا
چو من دل رمیده طالب بلا مکن
تن سلامتت به درد مبتلا مکن
بخواب نازنین من به خواب ناز
که من تمام شب نخفته ام
تمام شب به جام و جان
جز این سخن نگفته ام
وفا کن ای دل جفا کشیده باز
ولی وفا بیار بی وفا مکن

سیاوش کسرایی

خورشید هر صبح
از پلک هایت می تابد
اشک هایت
راهی دریاچه ای می شوند
که هزار بار در آن
ستارگان را شمرده ام
و میدانم پرندگان
هر فصل
با نگاهت کوچ می کنند
و فصل ها
با خواب هایی که می بینی
عوض می شوند
و ماه ها
ماه ها
با
ببخش عزیزم
ادامه اش را به یاد ندارم
از من نخواه پنجره را باز کنم
من از چشم های تو افتاده ام
و حالا دیگر
دنیا باید جای ترسناکی شده باشد

سمیه طهماسب

سعیده حسینجانی یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 20:54

دستم به تو نمی رسد ای لیموی بمی!
گاهی برای دیدن و چیدن چرا کمی؟!

گرچه همیشه چشم تو لبخند می زند
خفته در انتهای نگاهت ولی غمی

ای حلقه ی میانی انسان ـ فرشتگی
ّ تو مرمر روان و بلور مجسمی!

بی شک گلی بدون تو خندان نمی شود
مثل نفس برای شکفتن دمادمی

باید تو را دوباره نوشت و دوباره خوانْد
ّ تو قصه ی هبوط دل انگیز آدمی

گاهی ولی شکسته تر از گیسوان خود
َ مثل کلاف زندگی ام گنگ و درهمی...!

#شهاب_گودرزی

می دانم بر نمی گردی
می دانم که چشمم به راه خنده های تو خواهد خشکیـد
می دانم که در تابوت همین ترانه ها خواهم خوابیـد
می دانم که خط پایان پرتگاه گریه ها مرگ است
اما هنـوز که زنـده ام

یغما گلرویی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.