ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخرهها
کنار رودخانههای کمعمق
بیا با من زندگی کن
تا میوهی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود
برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرتمان کند
دوباره به میان برفها
و حفرههای درونمان
لبریز شود از
ناگواریها
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست کشد از
تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفرههای درونمان
لبریز شود از برف
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد و
و پرندگان آواز بخوانند
جان یائو
مترجم : آزاده کامیار
........................................
این شهر
همین
نبودت را کم داشت
که کامل شد
نه
نباید تو را
به انزوای اتاق
به رنج شعر
به فصل سرد سینهام
بخوانم
تو
یکبار برای همیشه
به مهرهی سیاه نگاهت
تمام مهرههای حواس من را
بردی
نه
تو را نباید
بخوانم ، نباید
تو
هرگز
به آغوش من
باز نمیگردی
این
سطر اول همه شعرهاییست
که نانوشته میمانند
سیدمحمد مرکبیان
حال مرا کسی درک می کند

که در سراشیبی ترین نقطه ی این شهر
به یاد کسی افتاده باشد
کسی شبیه تو
که تا دست هایت را باز می کردی
خطوط این جاده مرا به آغوشت می رساند این سال ها اما
از تمام خیابان ها
جواب سربالا شنیده ام
می ترسم
از مسیرهایی که منحرفت کرده اند
و دوراهی هایی
که در یکی بود و یکی نبود
مرا به پایان هیچ قصه ای نمی رسانند
می ترسم و
حال مرا
تنها کلاغی درک می کند
که هیچ وقت به خانه اش نخواهد رسید .
منیره حسینی
می گیرمت در آغوشم
می بوسمت
من بوسیدنت را عبادت می دانم
نمی دانم
وضو دارم یا نه
عباسی
غارهای تنهایی

شلوغ شده
و نگاههای لخت
لباسهای ما را از بر شدهاند
گل نازنینم
تو
همین تو
دستم را هیچوقت رها نکن
گم میشوم
عباس معروفی
تو در عصری پنهان مانده ای از نظر
که همه پنهانی آن کار دیگر می کنند !
شال و کلاه کن
و بیا در خیابان ولی عصر
برویم سینما
این چاه مدتهاست خشک است
مانده ای برای کدام خواب
فاصله ها همه صفر است
تو فقط بیا سفره خانه ی دل
من برایت خواهم گفت
عاشقانه ریستن هنر است !
مهران کاظمی
تو سفر خواهی کرد

با دو چشم مطمئن تر از نور
با دو دست راستگو تر از همه ی اینه ها
خواب دریای خزر را
به شب
چشمانت می بخشم
موج ها
زیر پایت همه قایق هستند
ماسه ها
در قدمت می رقصند
من ترا در همه ی اینه ها
می بینم
خسرو گلسرخی