از دست رفته

گمگشته گام برمیدارم بانوی من
از میان مردمان
بی تو
بی من
بی وجود
بی خدا
بی هستی

بی تو
ز آنسو که تو را با من کاری نبود
بی من
ز آنسو که جایت در برم خالیست
بی وجود
ز آنسو که در نبودت
برای بدرود خواندن حتی ، هیچ نیست
بی خدا
ز آنسو کز فرط جستنت ، روحم خدا را ز یاد برد
بی هستی
ز آنسو که بر آنچه زیسته ام ، هزار مرگ مرا به باشد
که هیچ دردی نبوده است ، چنین جانکاه و غریب

ز تو ، به چه بندی آمده ام
زین بند ، چه جانی سپرده ام
و زین جان سپردن ، تو چه بی ملال رفته ای

فرانسیسکو فیگروا

مترجم : آرمین نیکنام

نظرات 3 + ارسال نظر
دلارام شنبه 22 خرداد 1395 ساعت 23:49

امشب در کنار تو بودم
در اغوش ارامشی از جنس بودنت
کاش امشب سحری نمیداشت...

عباسی

وقتی قلبم در دل تو می تپد
چه جوری از خودم بگویم؟
وقتی اسم تو را صدا می کنند
من برمیگردم
چه جوری اسمم یادم بماند؟
من که دیگر من نیستم

عباس معروفی

سه نقطه های دلم ... چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 20:10 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/


.......................................................................
بانوی من !
شعر آبرویم را برده است
و واژگان رسوایت ساخته اند
من مردی هستم
که جز عشقم را نمی پوشم
و تو زنی که جز لطافتت را .
پس کجا برویم دلبرم؟
و نشان عشق را چه سان بر سینه بیاویزیم؟
و عید والنتین قدیس را چه سان جشن بگیریم؟
در روزگاری که عشق را نمی شناسد .
نزار قبانی

دوست داشتن زوری نیست
اختیاری ست
اِداری هم نیست
ساعت کار ندارد ، شبانه روزی ست
خواب و خوراک نمی‌شناسد
شوخی نیست ، جدی هم نیست
یک بازی ست که
بَلد بودن و قاعده‌ی خودش را
خودش تعیین می‌کند
دوست داشتن
یا هست یا نیست
حدِ وسط ندارد

انیمیت اراکس

محمد شیرین زاده سه‌شنبه 18 خرداد 1395 ساعت 16:41 http://m-bibak.blogfa.com

سلام و درود احمد عزیزم خیلی زیبا و ناب

مرسی دوست عزیز و مهربانم
مانا باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.