..................................................... نمیگویم دوستت میدارم عشق ِ به تو اعتراف سنگینیست در روزگار ِ عدم ِ قطعیت
لیلی ِ تو بودن متهمام میکند به چشمهای ِ سیاهی که نداشتهام
مینویسم دوستت میدارم و قایماش میکنم... تو به درد زندگی نمیخوری تو را باید نوشت و گذاشت وسط ِ همان شعرها و قصههایی که ازشان آمدهای... مریم ملکدار
آنقدر مدام خوابت را دیده ام آنقدر راه رفته ام آنقدر سخن گفته ام آنقدر عشق ورزیده ام به سایه ات که دیگر از تـو هیچ چیز برایم نمانده است فقط این برایم مانده که سایه ای باشم میان سایه ها که صد بار سایه تر باشم از سایه سایه ای که می آید و باز می آید به زندگی آفتابیت
.....................................................
نمیگویم دوستت میدارم
عشق ِ به تو
اعتراف سنگینیست
در روزگار ِ عدم ِ قطعیت
لیلی ِ تو بودن
متهمام میکند
به چشمهای ِ سیاهی که نداشتهام
مینویسم دوستت میدارم و
قایماش میکنم...
تو به درد زندگی نمیخوری
تو را باید نوشت و گذاشت
وسط ِ همان شعرها و قصههایی
که ازشان آمدهای...
مریم ملکدار
آنقدر مدام خوابت را دیده ام

آنقدر راه رفته ام آنقدر سخن گفته ام
آنقدر عشق ورزیده ام به سایه ات
که دیگر از تـو هیچ چیز برایم نمانده است
فقط این برایم مانده که
سایه ای باشم میان سایه ها
که صد بار سایه تر باشم از سایه
سایه ای که می آید
و باز می آید به زندگی آفتابیت
روبر دسنوس