چرا دوست دارم تو را ؟

چرا دوست دارم تورا ؟
زیرا باد
جوابی از علف نمی خواهد
وقتی که می گذرد
تکان خوردنش حتمی ست
زیرا او می داند
و تو نمی دانی
ما نمی دانیم
واین دانش
کفایتمان می کند
نور هر گز نمی پرسد از چشم
چرا پلک بسته ای
داناست بخاطر اوست
که قادر به حرف زدن نیست
بی هیچ دلیلی
و بدون هیچ بحثی
طلوع خورشید
کاملم می کند
زیرا او طلوع خورشید است
من می بینمش
پس از این رو ست
که دوست دارمت

امیلی دیکنسون
مترجم : حسین خلیلی

نظرات 3 + ارسال نظر
دلارام یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 14:51 http://banooyebeheshteman2.blogfa.com

معشوق من
انسان ساده ایست
انسان ساده ای که من او را
درسرزمین شوم عجایب
چون آخرین نشانهء یک مذهب شگفت
در لابلای بوتهء پستانهایم
پنهان نموده ام
عشوق من
همچون طبیعت
مفهوم ناگزیر صریحی دارد
او با شکست من
قانون صادقانهء قدرت را
تأئید میکند
او وحشیانه آزادست
مانند یک غریزهء سالم
در عمق یک جزیرهء نامسکون
او پاک میکند
با پاره های خیمهء مجنون
از کفش خود ، غبار خیابان را
(فروغ فرخزاد)

ذره ذره جمعشان می کنم
تک‌تک نجواهایی را
که پشت سرت اینجا جا گذاشته ای
نوازششان می کنم
و آرام بر روی همان تخت خواب آشنا
پهنشان می‌کنم
و اینگونه است که
هر شب تو را نفس می‌کشم
در خلسه ای که انگار نشئه ام می کند

سونیا سانچز

خانم دلارام عزیز شما اونقدر مرا شرمنده میکنید که من نمیدونم چگونه بابت این همه مهربانی از شما قدردانی کنم
موفق باشید دوست عزیز
با مهر
احمد

سپیده متولی چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 18:28 http://www.sepidehmotevalli.blogfa.com

به خاطر مردم است که می گویم
گوش هایت را نزدیک دهانم بیاور
دنیا دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود
و مردم نمی دانند چطور می شود
بی هیچ واژه ای
کسی را که اینهمه دور است
اینهمه دوست داشت

"لیلا کردبچه"

حالا که فرقی نمی کند
کنارت ایستاده باشم
یا نه
بگذار همه چیز را
از وسط قیچی کنم
تا تو
در نیمی باشی
من
در نیمی دیگر
راستی
با دستی که
روی شانه ات
جا گذاشته ام
چه می کنی؟

کامران جعفری

ممنونم از حضورتون دوست عزیز و مهربانم
شاد باشید
با مهر
احمد

سه نقطه های دلم ... چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 17:22 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/


..........................................................

عشق مثل دزد ناغافل سر می رسد
یک لحظه و سپس هیچ چیز وجود ندارد
ناگهان ...
همه چیز از محدوده ی زمان و معیار خارج می شود
ناگهان ...
زندگی دیگر ترسی ندارد ..

گیوم موسو

دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور
کجا ، یا چه وقت ؟
چه آسان دوستت دارم
بی هیچ غرور یا دشواری
"تو" را اینگونه دوست دارم
چون طریقی دیگر برایش نمی دانم.
آن چنان به هم نزدیکیم که دست های تو بر گردنم
گوئی دست های من است
و آن طور در هم تنیده ایم که
وقتی چشمانت را می بندی
من به خواب می روم

پابلو نرودا

مرسی از لطف و محبت تون دوست گرامی
شاد باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.