ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روزهایم را
چون رویایی بی معنا
به دیوار نیستی کوبیدم
نمی دانستم
که جسد خونین شان را
باید در قلبم دفن کنم
ادوارد حق وردیان
مترجم : واهه آرمن
صبوری میکنم
پناه میبرم به خاک
کوزهای میشوم
در شهری قدیمی و مدفون
تکیه داده به کنج خانهای خشتی
پنهان میشوم
چشم میپوشم از زمین
حتا اگر باستانشناسان
تمام زمین را بچرخند و بگردند و بخواهند
با قلموهاشان
خاک از چشم من بگیرند
صبوری میکنم
فروتر میروم
در شهری قدیمیتر
جستوجو کن
جستوجو کن
نباید کسی جز تو مرا از این قبر بیرون بکشد
سارا محمدی اردهالی
ای کاش میتوانستم نشان دهم
که تا کجا دوستت دارم
همیشه در جستجو هستم
اما نمیتوانم راهی بیابم
به آن ، آنی در تو عاشقم
که تنها خود کاشف آنم
آنی ، فراتر از تویی که دنیا میشناسد
و تحسین میکند
آنی که تنها و تنها از آن من است
آنی ، که هرگز رنگ نمیبازد
و آنی ، که هرگز نمیتوانم عشق از او برگیرم
گی دو موپاسان
ممنونم از همراهی تان دوست عزیز
با مهر
احمد
یک منظره کشیـده ام - امّا چــه فایده؟
وقتی که نیستی تو در اینجا چه فایده؟
دریا به رنگ آبی ِ روشن، پر از سکوت
وقتی که نیست ماهیِ دریا، چه فایده؟
بــی تــو به درد می خورد آیا تمامِ من؟
این شاعر همیشه ی تنها؟ چه فایده!
گفتـی: بخند ، مرد کـــه گریــــه نمی کند
خندیده ام به ریشِ خودم، ها... چه فایده؟
در یک اتاق خیس سه در سه بدون تو
با خاطرات یـــخ زده ی ما، چه فایده...
این منظره بدون تـــو زیبا نمی شود
از من نگیر بودن خود را... چه فایده-
باید کـــه تا نبودن تــــو عادتـــم شود
این سرنوشت من شده... فردا، چه فایده
روی دلــم کـــه پا بِگُذاری شکسته ام
این شد جواب عشق من آیا؟ چه فایده
"امید صباغ نو"
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
مهدی فرجی
با سپاس فراوان از حضور صمیمانه تون دوست عزیز و مهربانم
با مهر
احمد
امان از شهر بی شاعر/ امان از روز بی روزن / امان از این همه رهزن / امان از باد بی باده / امان از سرو افتاده / امان از تیغ بی دردان/ به جای بوسه برگردن/ امان از روز بی رویا/ امان از شام مرگ آوا/ امان از جای صد دشنه/ میان چین پیراهن/ امان از شعله آخر/ هجوم باد و خاکستر/ که از پروانه پرپر/ اجاق شب نشد روشن/ امان از سایه بی سر/ بر این درگاه دردآور/ امان از ناتمام من./
هیچ چیزی از تو نمیخواستم
عشق من
فقط میخواستم
در امتداد نسیم
گذشته را به انبوه گیسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطورههای نارنجی
که هنگام راه رفتن
ستارههای واژگانم
برایت راه شیری بسازند
میخواستم سر هر پیچ
یک شعر بکارم
بزنی به موهات
که وقتی برابر آینه میایستی
هیچ چیزی
جز دستهای من
بر سینهات دل دل نکند
میخواستم تمام راه با تو باشم
نفس بزنم
برایت بجنگم
بخاطرت زخمی شوم
و مغرور پای تو بایستم
بر ستون یادبود شهر
عباس معروفی
ممنونم از حضورتون خانم دلارام عزیز
با مهر
احمد