تو با کدام زبان صدایم می زنی سکوت تو را لمس می کنم به من که نگاه می کنی به لکنت می افتم
زبان عشق سکوت می خواهد زبان عشق واژه ای ندارد غربت ندارد
حضور تو آشناست از ابتدای تاریخ بوده است در همه زمانه ها خاطره دارد تو با کدام زبان سکوت می کنی می خواهم زبان تو را بیاموزم
زبان مرا یاد بگیر زبان من عربی نیست عبری نیست حتی انگلیسی یا فرانسه زبان من غربت و تنهایی من است زبان من اندام مهتاب زده ام زبانی که با آن می بوسمت برهنه ات می کنم در آغوشت می گیرم و به اتفاق جهان ، تمامت می کنم زبان من از آن مردی ست که گنگ می شود می بیند و مسخ می شود می میرد و محو می شود
این شعر پائولو عالی بود ... ........................................................ همهی دینها از طریق ارث به ما میرسند مگر عشق زیرا عشق تنها دینیست که پیامبرانش را خود میآفریند
سعاد الصباح
واژه واژه سطر به سطر به حس تو پناه می برم به لبخندهای نشسته بر یادم وقت آن است تو برگردی زلال تر از دریا با هم سقوط کنیم و به صدای انارها و بنفشه ها بیندیشیم اندکی زیبا باش
محمود معتقدی
خوشحالم که این شعر را دوست داشتید دوست عزیز با مهر احمد
حس میکنم میشناسمت! از لابهلای خاطرات یخ زدهام آمدهای... انگار در انتهای ترانههایی دمیدهای که سالهاست در گلوگاه دلم انبار شده است میشناسمت آری! تو همانی که با تو قدم به ماورای هر چه که هست میگذاشتم و طنین مهربانیات را در دلم میشنیدم میشناسمت به یقین! از ابتدای خلقت عشق میشناسمت همان زمانی که دلم به حضور پر حرارتت گواهی میداد میشناسمت آری! از نجوای عمیق دلت میشناسمت وقتی میگویی بانو... وقتی میگویی عزیز... وقتی میگویی از دلتنگیهایت... خوب میشناسمت! تمام این سالها دلم از من نشانی تو را میگرفت در فراسوی مرزهای دلم همیشه تو را دوست میداشتمت و دوستی و عشق بعید تو مرا شوریدهسر میکرد میشناسمت به عشق! زندگی آنقدر مهآلود بود که ما یکدیگر را در عبورها گم کردیم اما حالا که پائیز است و قطرات مهربان باران تن ذهنم را میشوید آینه وجودت برایم شفافتر میشود و من میشناسمت
شهره روحبانی
قلب تو کبوتر است بال هایت از نسیم قلب من سیاه و سخت قلب من شبیه بگذریم
دور قلب من کشیده اند یک ردیف سیم خار دار پس تو احتیاط کن جلو نیا ، برو کنار
توی این جهان گنده ، هیچ کس با دلم رفیق نیست فکر می کنی چاره ی دلی که جوجه تیغی است چیست ؟
مثل یک گلوله جمع می شود جوجه تیغی ی دلم نیش می زند به روح نازکم تیغ های تیز مشکلم
راستی تو جوجه تیغی دل مرا توی قلب خود راه می دهی ؟ او گرسنه است و گمشده تو به او پناه می دهی ؟
باورت نمی شود ولی جوجه تیغی دلم زود رام می شود تو فقط سلام کن تیغ های تند و تیز او با سلام تو تمام می شود
عرفان نظر آهاری
با سپاس از حضورتون خانم دلارام عزیز شاد و سلامت باشید با مهر احمد
تو با کدام زبان صدایم می زنی
سکوت تو را لمس می کنم
به من که نگاه می کنی
به لکنت می افتم
زبان عشق سکوت می خواهد
زبان عشق واژه ای ندارد
غربت ندارد
حضور تو آشناست
از ابتدای تاریخ بوده است
در همه زمانه ها خاطره دارد
تو با کدام زبان سکوت می کنی
می خواهم زبان تو را بیاموزم
زبان مرا یاد بگیر

زبان من عربی نیست
عبری نیست
حتی انگلیسی یا فرانسه
زبان من غربت و تنهایی من است
زبان من اندام مهتاب زده ام
زبانی که با آن می بوسمت
برهنه ات می کنم
در آغوشت می گیرم
و به اتفاق جهان ، تمامت می کنم
زبان من از آن مردی ست که گنگ می شود
می بیند و مسخ می شود
می میرد و محو می شود
جمانة حداد
مترجم : بابک شاکر
ممنونم از حضورتون دوست گرامی
با مهر
احمد
این شعر پائولو عالی بود ...
........................................................
همهی دینها
از طریق ارث به ما میرسند
مگر عشق
زیرا عشق
تنها دینیست
که پیامبرانش را خود
میآفریند
سعاد الصباح
واژه واژه

سطر به سطر
به حس تو پناه می برم
به لبخندهای نشسته بر یادم
وقت آن است
تو برگردی زلال تر از دریا
با هم سقوط کنیم و
به صدای انارها و بنفشه ها
بیندیشیم
اندکی زیبا باش
محمود معتقدی
خوشحالم که این شعر را دوست داشتید دوست عزیز
با مهر
احمد
حس میکنم میشناسمت!
از لابهلای خاطرات یخ زدهام آمدهای...
انگار در انتهای ترانههایی دمیدهای که سالهاست در گلوگاه دلم انبار شده است
میشناسمت آری!
تو همانی که با تو قدم به ماورای هر چه که هست میگذاشتم
و طنین مهربانیات را در دلم میشنیدم
میشناسمت به یقین!
از ابتدای خلقت عشق میشناسمت
همان زمانی که دلم
به حضور پر حرارتت گواهی میداد
میشناسمت آری!
از نجوای عمیق دلت میشناسمت
وقتی میگویی بانو...
وقتی میگویی عزیز...
وقتی میگویی از دلتنگیهایت...
خوب میشناسمت!
تمام این سالها دلم از من نشانی تو را میگرفت
در فراسوی مرزهای دلم
همیشه تو را دوست میداشتمت
و دوستی و عشق بعید تو
مرا شوریدهسر میکرد
میشناسمت به عشق!
زندگی آنقدر مهآلود بود که ما یکدیگر را در عبورها گم کردیم
اما حالا که پائیز است
و قطرات مهربان باران تن ذهنم را میشوید
آینه وجودت برایم شفافتر میشود
و من میشناسمت
شهره روحبانی
قلب تو کبوتر است

بال هایت از نسیم
قلب من سیاه و سخت
قلب من شبیه
بگذریم
دور قلب من کشیده اند
یک ردیف سیم خار دار
پس تو احتیاط کن
جلو نیا ، برو کنار
توی این جهان گنده ، هیچ کس
با دلم رفیق نیست
فکر می کنی
چاره ی دلی که جوجه تیغی است
چیست ؟
مثل یک گلوله جمع می شود
جوجه تیغی ی دلم
نیش می زند به روح نازکم
تیغ های تیز مشکلم
راستی تو جوجه تیغی دل مرا
توی قلب خود راه می دهی ؟
او گرسنه است و گمشده
تو به او پناه می دهی ؟
باورت نمی شود ولی
جوجه تیغی دلم
زود رام می شود
تو فقط سلام کن
تیغ های تند و تیز او
با سلام تو
تمام می شود
عرفان نظر آهاری
با سپاس از حضورتون خانم دلارام عزیز
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد
هم...سرم باش....هم شانه ام باش...هم آیینه ای که دستی به موهایم کشیده باشی... بامن بگو...بامن بخند...بامن پیر شو عزیز!...زمستان سختی ست...بگذار حرفهایم به کرسی بنشیند! "مهدی نعمت زاده"
خسته ام

خیلی خسته
به من جایی بدهید
میخواهم بخوابم
یک تخت خالی
یک دنیای خالی
یک قلب خالی
سارا محمدی اردهالی
بادرود و سپاس فراوان از حضورتون خانم متولی عزیز
با مهر
احمد