اولین و آخرین

هر بار که آمده ای
آخرین بار بوده است
و هربار که رفته ای اولین بار
فردا تو را
برای اولین بار خواهم دید
همانطور که دیروز
برای آخرین بار دیدمت
شاید امروز نیز صدایت
که بارش شیرین توت
بر پرده کتای است
دهانم را آب بیندازد
ماه نیستی
تا در قاب نقره ای ات
هر بار که نو می شوی
حکایتی کهن باشد
افتاده به جان من
آغوش شعله وری هستی
که در چشم بر هم زدنی
کن فیکون می کنی مرا
و هر بار که رفتنم را
از پاگرد پلکان
تماشا می کنی
مانند قزل آلای نگون بختی
که یک عقاب تیز چنگ
از رودخانه قاپیده باشد
گیجم و نمی دانم
چه بر سرم آمده است

عباس صفاری

نظرات 6 + ارسال نظر
سارا چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 21:09

دلت برای من نمی سوزد
برای این همه عاشق منتظر بسوزد!
شاید یکی بخواهد
با قلم من
بال های پروانه ی احساسش را
رنگ بزند
برای کبوتر نامه برش
آسمان بکشد
و جای ابرهای دیده ی دلبرش
آفتاب بنشاند
دلت برای من نمی سوزد
برای کوچه بسوزد
که چون پیانویی غمگین
گوشه ی انباری شهر افتاده
و هیچ عابری
نمی تواند با قدم هایش
آهنگ زندگی را بنوازد
دلت برای من نمی سوزد
برای گربه ای بسوزد
که هر شب پشت پنجره اتاقم
با ناله هایش
از من ترانه ای عاشقانه می خواهد
تا برای معشوقه اش که قهر کرده
هدیه ببرد!
دلت برای من نمی سوزد
برای...
آه عزیزکم...
دلت که بسوزد من می میرم!
پس برگرد!

محسن حسینخانی

التماست نمی کنم
هرگز گمان نکن که این واژه را
در وادی آوازهای من خواهی شنید
تنها می نویسم بیا
بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر
نگاه کن
ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است
اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود
ساعتی پیش
این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم
حال هم
به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم
بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست
تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی
اما
تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین
بیا و امشب را
بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش
مگر چه می شود
یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟
ها ؟ چه می شود ؟

یغما گلرویی

ممنونم از شما که شعر زیبایی نوشتید خانم سارا عزیز
با مهر
احمد

سه نقطه های دلم ... پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 18:09 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/


.............................................

وقتی نیستی
در شهرها در خیابانها
دنبالت می گردم
گل قشنگم
و هر تکه ات را در زنی می یابم

همه ی نام ها تویی
همه ی چهره ها تویی
تمام صداها از توست
دیروز چشم هایت را
در قطاری دیدم
که نگاهم کرد و گذشت

امروز حوله بر تن
در راهرو ایستاده بودی
با موهای خیس و همان خنده ها
فردا لب هات را پیدا می کنم
شاید هم دست هات
مثل تکه های پازل

هر روز بخشی از تو رو می شود
گونه ای ، رنگی ، رویی
دستی ، لبخندی ، مویی
نگاهی
گاهی عطر تنت
می پیچد در سرم
دلم می ریزد

در هر کس نشانه ای داری
همه را نمی توانم در یکی جمع کنم
همه را یکجا می خواهم
اصلاً
تو را می خواهم ..


عباس معروفی

ای یار
به بیکرانه ها بنگر
به پهنای افق
و دیدگان گریان من
آن سان که شب بر شانه هایم سنگینی کند
خیالت می آید
می رود

می آید
تا سپیده بدمد در چشمان من
عشق را ببین
با سرانگشتان زخمی
از بس که شب را چنگ زده

بابک صحرانورد

مرسی از حضور صمیمانه تون دوست گرامی
با مهر
احمد

دلارام پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 13:01

چشمانم ‎
تنم‎
دستانم‎
موهایم‎
همه و همه‎
بی‌خواب شده‌اند‎
و بی‌تاب‎
بی‌تاب عطر تن مهربان تو‎
تو خوب می‌دانی‎
من در سردترین نقطه‌ی زمین ‎
با یاد خورشید احساس تو‎
گرم می‌شوم‎
تو خوب می‌دانی‎
من ‎
در سخت‌ترین سطح زمین‎
با رویای روح انگیز تو‎
نرم می‌شوم‎
و می‌سوزم ‎
از فراغ تو‎
در دور دست‌ها‎
***
ساعت ‎
به وقت نیمه شبی برهنه ‎
چند ثانیه مانده به جدایی‎
همچنان به دنبال عقربه‌های سرنوشت ما‎
می‌دود‎
و‎
نگاه پریشان و بی‌خواب و بی‌تاب من‎
رد تو را دنبال می‌کند

به آغوشم بکش
رویای شیرینم



روحبانی

دلواپس غربتِ من نباش
در این دیار
پنجره ها
عادت دیرینه‌‌ای دارند
به باران
و باران به خیسی خیابان
و خیابان‌ها به آدم‌هایِ تنها
آدم‌هایی‌ که در تاریکی‌ شب می‌‌دوند
تا زودتر به خانه‌های سردشان برسند
آدم‌هایی‌ که دردِ بیکسی خود را فراموش می‌‌کنند
و به عزیزشان می‌‌نویسند
دلواپس غربت من نباش
اینجا بعد از تو
پنجره
و باران
نزدیکترین‌ها هستند به من
و خیابان
خیابان هنوز هم راهیِ است برای رسیدن
بیا

نیکی‌ فیروزکوهی

ممنونم از همراهی صمیمانه تون خانم دلارام عزیز
با مهر
احمد

سپیده متولی سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 19:33 http://www.sepidehmotevalli.blogfa.com

شیر هرگز سر نمی کوبد به دیوار حصار/ من همان دیوانه ی دیروزم اما بردبار/ می توانستم فراموشت کنم اما نشد! / زندگی یعنی همین؛ جبری، به نام اختیار/ مثل تو آیینه ای "من" را نشان من نداد/ بعد تو من ماندم و دیوارهای بی شمار/ خوب یا بد، با جنون آنی ام سر می کنم/ لحظه ای در قید و بندم، لحظه ای بی بند و بار/ من سر ناسازگاری دارم و چشمان تو/ جذبه ای دارد که سر را می کشاند پای دار! / فرق دارد معنی تنهایی و تنها شدن / کوه بی فاتح کجا و دشت های بی سوار/ جای پایت را اگرچه برف ها پوشانده اند/ جای زخمت ماند، شد آتشفشانی بی قرار...
"پوریا شیرانی"

هر حرف نام تو را
با عطر گلی می آمیزم
هر خواب گندمزاری را
با نسیم نگاهم
بر تنت می نوازم
هر آوای پرنده ای را
از موهای تو می گذرانم
هر شراب نابی را
با مستی لبهای تو
مزه مزه می کنم
صدای تو
باد را برمی گرداند
گل قشنگم
برمی گردم
پیش از آن که تو را بشناسم برمی گردم
و در ابتدا و انتهای ذهنت ورق می خورم
می خواهی قبل و بعد ذهنت را ببوسم ؟

عباس معروفی

ممنونم از شعر زیبایی که نوشتید دوست عزیز و مهربانم
با مهر
احمد

مهدخت سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 11:42

درود برشما احمد عزیز
این انتخاب تون رو بسیار دوست داشتم...
جسارتا یکی از شعر هام رو براتون می نویسم..

با خود پیمان بسته ام
در محراب
در حال عبادت بمیرم
درآغوش تو!

سلام مهدخت عزیز
ممنونم از حضور صمیمانه ات
خوشحالم که این شعر را پسندیدی
چقدر شعرت زیبا و دلنشین بود
مرسی که برایم نوشتی
موفق باشی
با مهر
احمد

قطار دل سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 11:39 http://www.hobabdel.blogfa.com

شکایت نمی کنم ، اما ...

آیا واقعاً نشد که

در گذر همین همیشه ی بی شکیب ،

دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی ؟



نه به اندازه تکرار دیدار و همصدایی نفسهامان !

به اندازه زنگی ... واقعاً نشد ؟


واقعاً انعکاس سکوت ،

تنها حاصل فریاد آن همه ترانه

رو به دیوار خانه ی شما بود ؟



نگو که نامه های نمناک من به دستت نرسید !

نگو که باغچه ی شما

از آوار آن همه باران ، قطعه ای هم به نصیب نبرد !



نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم !

من که هنوز همینجا ایستاده ام !



کنار همین پارک بی پروانه

کنار همین شمشادها ، شعرها ، شِکوه ها ...



هنوز هم فاصله ی ما

همان هفت شماره ی پیشین است !



دیگر نگو که در گذر شب گریه ها گُمش کردی !

نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی !

نگو که نمره پلاک غبار گرفته ی ما ، در خاطرت نماند !



آیا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته ،

حرفی شبیه "دوستت نمی دارم" تو

در همان گفتگوی دور گلایه و گریه نیست ؟





یغما گلرویی

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزل های من نزن
با خاطرات خوب من این گونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ وخم جاده ها نکن

بگذار شهر سر خوش زیباییت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن

حامد ابراهیمی

ممنونم از حضورتان دوست عزیز و مهربانم
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.