آخرین لبخند


آخرین لبخند من درون عکسی ست
کنار مادرم ایستاده ام
بعدها هیچکس لبخند مرا ندید
حالا که آمده ای
آن لبخندِ عکس مادرم را بیرون بیاور
روی تنم بریزش
با همان لبخند عشقبازی کن
برایش شعر بگو
و دوباره به قاب بسپارش
درشعر بعدی خواهم گفت
آخرین باری که خندیدم

آدونیس
مترجم : بابک شاکر

نظرات 3 + ارسال نظر
کاکتوس پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 10:46

یاد اهنگ مادر حبیب افتادم
خیلی تلخ بود

مرسی از همراهی تان دوست گرامی
بابت تلخی شعر از شما پوزش می خواهم
با مهر
احمد

بتول یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 19:41

دیریست لبم گونه ماهت را میجورد...
قلبم تو را جستجو می کند...
چشمم, رویت را ...
آغوشم نفسهایت را ...
پاهایم اما مرده اند!
و من بیشتر از همه, سوزانم...
نیمه جانی دارم, دلم بد جوری برای مردن لک زده!
صدایت را به گوشم برسان.

حسینی

زنانِ بسیاری را دیده‌ام
در وقت‌هایِ بسیار
اما هیچ‌یک به اندازه‌ زنانِ عاشق
در خوش‌بختیِ دنیا دست نداشته‌اند

مریم ملک‌دار

ممنونم از همراهی تون دوست گرامی
با مهر
احمد

بتول یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 19:38

سلام جناب زیادلو
شعر زیبایی رو انتخاب کردید
منو برد به خاطراتی نه چندان دور
به اخرین خنده در شام اخر
در کنار تندیس ساده زنی به اسم مادر
واقعا اون شب اخرین شب پر خنده ای بود که تا به امروز به اون شیوه وگویش شام خورده ام
وحال یک ساله که اون شبو گم کردم

آن لبخندِ عکس مادرم را بیرون بیاور
روی تنم بریزش

سلام خانم بتول عزیز
خوشحالم که این شعر را دوست داشتید
و خاطرات شیرین تون را زنده کرده است
موفق باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.