هر کجا که باشی دوستت دارم

می‌ترسم
باران برتمام دنیا ببارد و تو نباشی
از آن روزی که رفته‌ای من عقده‌ی باران دارم

آه زمستان بود
زمستانی که پوستینش را بر من می‌افکند
و من از سرما و دلتنگی هیچ هراس نداشتم
و تو نجوا می‌کردی
دست‌هایت را بیاور گیسوانم اینجاست

حالا می‌نشینم
و باران‌ها تازیانه می‌زنند
بر بازوانم ، بر رخساره‌ام ، بر اندامم
پس چه کس پناهم دهد ؟

ای همچون کبوترِ مسافر در میان چشم و نگاه
چگونه تو را از خاطراتم بزدایم ؟

تو همچون نقش روی سنگ در قلبم جاودانه‌ای
ای که در قطره قطره‌ی خونم خانه داری
هر کجا که باشی دوستت دارم
ناشناخته‌هایی در توست
گوشه‌ای از تاریخ و سرنوشت
که پا به عرصه‌اش می‌گذارم

نزار قبانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.