ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نه دوبارهای دارم
نه همیشهای
مردی فقیر در اشتیاق دوست داشتن
نمیدانم کیستی اما
دوستت دارم
من هرگز ندارم
زان رو که متفاوت بودهام
و به نام عشق همیشه در تغییر
اعلام خلوص میکنم
دوستت دارم
و خوشبختی را به روی لبهای تو میبوسم
اکنون ، بیا هیزم جمع کنیم
و آتش را در کوهستان
به نظاره بنشینیم
پابلو نرودا
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی
اگر کتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر بردهی عادات خود شوی
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سرکش
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند
و ضربان قلبت را تندتر میکنند
دوری کنی
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت ، یا عشقت شاد نیستی ، آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیات
ورای مصلحتاندیشی بروی
امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری
شادی را فراموش نکن
پابلو نرودا
حتی ثانیه ای ترکم نکن ، دلبندترین
چرا که همان دم
آنقدر دور می شوی
که آواره جهان شوم
سرگشته
تا بپرسم که باز خواهی آمد
یا اینکه رهایم می کنی
تا بمیرم
پابلو نرودا
امشب می توانم غمگین ترین شعرها را بسرایم
مثلا بنویسم
شب پرستاره است
وستاره ها آبی ، لرزان در دوردست
باد شبانه در آسمان می گردد وآواز می خواند
امشب می توانم غمگین ترین شعرها را بسرایم
اورا دوست داشتم و گاه او نیز مرا دوست داشت
در شبهایی اینچنین اورا در بازوانم می گرفتم
بیشتر وقت ها زیر آسمان لایتناهی اورا می بوسیدم
او مرا دوست داشت و گاه من نیز اورا دوست داشتم
چشمان آرام بزرگ او را چگونه می توان دوست نداشت ؟
امشب می توانم غمگین ترین شعرها را بسرایم
فکر اینکه اورا ندارم ، احساس این که از دستش داده ام
گوش دادن به شب بزرگ که بدون او بزرگ تر است
و شعر که نزول می کند بر روحم
مانند شبنم که بر علف
از پا تا سرت
سراسرت
نوری و نیرویی
وجود مقدست را در بر گرفته است
جنس تو ، جنس نان
نانی که آتش او را می پرستد
عشقم خاکستری زیر خاک بود
من با تو گر گرفتم
عشق من
عزیزم
پیشانی ات . پاهایت و دهانت
نانی است مقدس که زنده ام می دارد
آتش به تو درس خون داد
از آرد تقدس را فرا بگیر
و از نان بوی خوش را
پابلو نرودا
دیگر گره نگاه من در نگاه تو ، شوقی ایجاد نمی کند
دیگر رنج من ، در کنار تو آرام نمی گیرد
به هرکجا که بروم ، نگاه ترا با خود خواهم برد
و تو نیز به هرکجا که روی ، رنج مرا با خود همراه خواهی برد
من مال تو بودم ، تو مال من بودی
دیگر چه ؟
ما با هم بودیم
خمِ راهی ، که عشق از آن عبور کرد
من مال تو بودم ، تو مال من بودی
تو به آن کس تعلق خواهی داشت که دوستت دارد
و خرمنِ باغ تو همان است که من کاشته ام
من می روم ، من غمگینم
ولی خب من همواره غمگینم
من از آغوش تو می آیم
نمی دانم اکنون به کجا می روم
کودکی درون قلب تو به من می گوید : بدرود
و من هم به او می گویم : بدرود
پابلو نرودا
عشق من بیا هر دو سکوت را مهر و موم کنیم
محبوبم ، چه راه های دشوار تا وصال بوسه ای
چه گوشه نشینی خانه به دوشانه ای تا به تو پیوستن
اوه محبوب من ، من دوستت نداشته باشم
من در آغوشت ، به آغوش می کشم هر آنچه هست
شن ، زمان و درخت باران را
هر چه زنده است می زید تا که من زنده باشم
پس از چه رو دوری گزینم چون همه چیز می بینم
هر چه زنده است ، در زندگانی تو می بینم
گرسنه ی دهان توام ، گرسنه ی صدا و موی توام
گرسنه و خاموش ، ولگرد خیابان ها
نه تکه نانی که بر پا نگهم دارد و نه سحری
تمام روز در پی صدای آب گونه ی پای توام
گرسنه تشنه ی آبشار خنده ی تو
و انبار خرمن رنگ و خشم گین دست های توام
گرسنه ی ناخن های چون سنگ پریده رنگ تو
و شوق بلع پوست باد گون خام و بکر توام
بلع پرتو سوخته در آتش زیبا یی تو
مشتاق سالار دماغ چهره ی مغرورت
و فرو بردن سایه ی گریزان مژه های توام
مجال ستایش موهایت ندارم
باید برای تک تک آن نغمه ها سر دهم
دیگر عاشقان تو را به چشم دیگر مطلبند اما
تنها آرزوی من آرایش موهای توست
تو و من ، چون سنگِ مزار فرو می افتیم
و این گونه ، عشق نافرجام ما
چون هستی جاویدان خاک ،پایاست
دوست می دارم آن وجب خاکی که تو هستی
من که در مراتع سبز افلاک
ستاره ای ندارم ، این تکرار توست
تو ، تکثیر دنیای من
در چشمان درشت تو نوری است
که از سیارات مغلوب به من می تابد
بر پوست تو ، بغض راه هایی می تپد
هم مسیر شهاب و تندر باران
منحنی کمرت قرص مهتاب من شد
و خورشید ، حلاوت دهان ژرف تو
نور سوزان و عسل سایه ها
من در خفا ، میان سایه و روح دوستت دارم
بابلو نرودا
دور نشو
حتی برای یک روز
زیرا که
زیرا که
چگونه بگویم
یک روز زمانی طولانی است
برای انتظار من
چونان انتظار در ایستگاهی خالی
در حالی که قطارها در جایی دیگر به خواب رفته اند
ترکم نکن
حتی برای ساعتی
چرا که قطره های کوچک دلتنگی
به سوی هم خواهند دوید
و دود
به جستجوی آشیانه ای
در اندرون من انباشته می شود
تا نفس بر قلب شکست خورده ام ببندد
آه
خدا نکند که رد پایت بر ساحل محو شود
و پلکانت در خلا پرپر زنند
حتی ثانیه ای ترکم نکن ، دلبندترین
چرا که همان دم
آنقدر دور می شوی
که آواره جهان شوم، سرگشته
تا بپرسم که باز خواهی آمد
یا اینکه رهایم می کنی
تا بمیرم
پابلو نرودا
اکنون که مال منی
رویاهایت را تنگاتنگ رویاهایم بخوابان
و به عشق و رنج و کار بگو
که اکنون
همه باید بخوابند
به عشق بگو که دیگر هیچ کسی جز تو
نمی تواند در رویاهایم بگنجد
پابلو نرودا