مست عشق

مست عشق
اکنون مسموم عشقم
زیرکانه مسموم شده‌ام
چه‌کسی گمان می‌کرد
درد آنقدر دیرپا باشد ؟
ساکسیفون ، ضرب ، ماه
اگر می‌توانستم
فقط یک‌بار دیگر حماقت کنم
فرشته‌ی من ، فرشته‌ی من
کجا رفته‌ای ؟
فرشته‌ی دروغین من
چقدر
حتی تمنای خیانت بازوانت را داشته ام
 
رابرت دانکن
ترجمه : بهناز بیرون راه

تا جرعه ای ز خون دلم نوش می کنی

تا جرعه ای ز خون دلم نوش می کنی
مستانه ، عهد خویش فراموش می کنی

آن شمع مهر را که به جان برفروختم
از باد قهر ، یکسره خاموش می کنی

هر دم مرا به بوی دلاویز موی خویش
از دست می ربایی و مدهوش می کنی

ترسم که همچو طبع تو سوداییم کند
این طره ای که زیب بر و دوش می کنی

راز نهان عشق خود از چشم من بخوان
تا چندش از زبان کسان گوش می کنی

گر یک نظر به جوش درون من افکنی
کی اعتنا به خون سیاووش می کنی

ای ماه !‌ رخ مپوش که چون شب ، دل مرا
در سوگ هجر خویش ، سیه پوش می کنی

ما را که بر وصال تو دیگر امید نیست
کی با خیال خویش همآغوش می کنی

گفتار نغز سایه ی ما گرچه نادر است
اما به از دری است که در گوش می کنی

نادر نادرپور

طلسم

نوشته‌اند
نوشتن مقدس است
کلمات مقدس‌اند
و نفس تو
خدایی را که در آنهاست
آشکار می‌کند
این کلمات را می‌نویسم
و به آرامی تکرار می‌کنم
برای خودم
طلسمی برای تو
این دعا را بگیر و بر گردنت بیاویز
و با این نجواها
پشتت را محکم کن
باشد که همیشه عاشقانه گام برداری
خورشید را بشناسی
برای گرمای ماه
برای مسیر راه
باشد که همیشه این کلمات به یادت بیاورد
نفست کلماتی مقدس‌اند
که خدا را در درون تو بیدار می‌کند

سهیر حماد شاعر فلسطینی
ترجمه : سامره عباسی

ای حسن تو بی‌پایان ، آخر چه جمال است این ؟

ای حسن تو بی‌پایان ، آخر چه جمال است این ؟
در وصف توام حیران ، آخر چه کمال است این ؟

رویت چو شود پیدا ابدال شود شیدا
ای حسن رخت زیبا ، آخر چه جمال است این ؟

حسنت چو برون تازد ، عالم سپر اندازد
هستی همه در بازد ، آخر چه جلال است این ؟

عشقت سپه انگیزد، خون دل ما ریزد
زین قطره چه برخیزد ؟ آخر چه قتال است این ؟

در دل چو کنی منزل ، هم جان ببری هم دل
از تو چه مرا حاصل ؟ آخر چه وصال است این ؟

وصلت بتر از هجران ، درد تو مرا درمان
منع تو به از احسان ، آخر چه نوال است این ؟

میدان دل ما تنگ ، قدر تو فراخ آهنگ
ای با دو جهان در جنگ ، آخر چه محال است این ؟

از عکس رخ روشن ، آیینه کنی گلشن
ای مردم چشم من ، آخر چه مثال است این ؟

عقل ار همه بنگارد ، نقشت به خیال آرد
کی تاب رخت دارد ؟ آخر چه خیال است این ؟

جان ار چه بسی کوشد ، وز عشق تو بخروشد
کی جام لبت نوشد ؟ آخر چه محال است این ؟

زلف تو کمند افکند ، و افکند دلم در بند
در سلسله شد پابند ، آخر چه عقال است این ؟

آن دل که به کوی تو ، می‌بود به بوی تو
خون گشت ز خوی تو ، آخر چه خصال است این ؟

با جان من مسکین ، چه ناز کنی چندین ؟
حال دل من می‌بین ، آخر چه دلال است این ؟

فخرالدین عراقی