
جان خواهم از خدا ، نه یکی بلکه صد هزار
تا صد هزار بار بمیرم برای یار
من زارم و تو زار ، دلا یک نفس بیا
تا هر دو در فراق بنالیم زار زار
از بسکه ریخت گریه خون در کنار من
پر شد ازین کنار ، جهان تا بآن کنار
در روزگار هجر تو روزم سیاه شد
بر روز من ببین که : چها کرد روزگار ؟
چون دل اسیر تست ، ز کوی خودش مران
دلداریی کن و دل ما را نگاه دار
کام من از دهان تو یک حرف بیش نیست
بهر خدا که لب بگشا ، کام من بر آر
چون خاک شد هلالی مسکین براه تو
خاکش بگرد رفت و شد آن گرد هم غبار
هلالی جغتایی