گل زودمیرای شعر


تو برایم چو وجودی غمینی
گل زودمیرای شعر
که همان دم که با آن خوشم
و بر آنم تا سرمست شوم از وجودش
حس می‌کنم که باید بگریزم به دورها
بسیار دور
به‌سبب شوربختی جان خویش
شوربختی اندوهناک من
آن‌گاه که دیوانه‌وار به سینه‌ات می‌فشارم
و لبانت را به دهان می‌کشم
طولانی و بی‌وقفه
غمگینم ، عزیز من
زان رو که قلبم بسیار خسته است
از عشقی چنین عاجزانه به تو
تو لبانت را بر لب من می‌نهی
و خود را وامی‌داریم تا سرخوش باشیم
از عشقمان ، که هرگز شاد نخواهد بود
زیرا که جانمان بسی خسته است
از رؤیاهایی که پیش از این دیده‌ایم
اما آن ترسان منم
و تو بسیار سرآمدی
آن‌گاه که به تو می‌اندیشم
جز خواهش گداختن در عشق
چیزی اندرونم نیست
به‌خاطر آن شادی کوچکی که به من هبه می‌کنی
که نمی‌دانم از روی ترحم است یا هوس
زیبایی تو ، زیبایی محزونیست
که هرگز در رؤیا نیز شهامت دیدنش نداشتم
اما زان گونه که گفتی ، تنها رؤیاست
آن‌گاه که برایت از چیزهای خوشایندتر سخن می‌گویم
و تو را به سینه می‌فشارم
و تو به من نمی‌اندیشی
حق با توست عزیزکم
من غمگین غمگینم و بسی ترسان

آری ، تو برای من
مگر وهمی گذرا
در چشمان بزرگ رؤیا
نیستی
که ساعتی مرا به سینه می‌فشرد
و به‌تمامی غرقه می‌سازد
در چیزهای دلنشین سرشار از افسوس
زمانی که خسته، رنج حزن‌انگیزم را
در اشعار لطیف جاری می‌سازم
نیز ‌چنین است
گل زودمیرای شعر
نه چیزی بیش از آن ، عشق من
اما تو نمی‌دانی عزیزکم
و هرگز از آن‌چه که رنجم می‌دهد
خبرت نخواهد شد
شکوفه طلایی
تو که تاکنون رنج‌ها کشیده‌ای
به خیره شدن در چهره‌ات
که به‌گاه لبخند هم می‌گرید
ادامه می‌دهم
آه از آن شیرینی حزن‌انگیز چهره‌ات
هرگز نخواهی دانست ، عزیزکم
در کنار تو
به ستایش اندام ظریف و دلنوازت ادامه خواهم داد
که شیرینی نوبهار دارد
و بسیار گل‌بیز است و طاقت‌سوز
و من حتی با این خیال کابوس‌وار
که دیگری عاشق اندامت باشد
و به سینه‌ات بفشارد
عنان از کف می‌دهم
به ستودنت ادامه خواهم داد
به بوسیدنت و به رنج کشیدن
تا آن روزی که بگویی
همه‌چیز باید پایان پذیرد
آن دم ، تو دورتر نخواهی بود
و من در سینه‌ام خستگی احساس نخواهم کرد
اما فریاد برخواهم آورد از درد
و دگر بار در رؤیا خواهم بوسید 
و به سینه خواهم فشرد
آن خیال غایب را
و برایت اشعاری غمناک خواهم نوشت
برای یاد جان‌گداز تو
که تو دیگر نخواهی خواند
اما در سینه من
جان‌فرسا و دیرپای خواهد ماند
برای همیشه

چزاره پاوزه
ترجمه : ماریا عباسیان 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.