ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دگربار باز خواهم گشت
به خاطر لبخند و عشق بازخواهم گشت
و با چشمان حیران خویش
به نیمروز زرّین و جنگل سوخته مینگرم
و دود سیاه نیلگونی که به آسمان کبود برمیخیزد
سلانه باز میگردم همراه با جویبارانی
که برگهای سوختهی علفزاران خمیده را میشوید
و یک بار دیگر به هزار رؤیای خویش از آبهایی میاندیشم
که شتابان از کوهها فرو میریزند
باز خواهم گشت برای شنیدن آوای فلوت و ویولن
در پایکوبیهای دهکده
نغمههای محبوب دلنواز
که ژرفای نهان حیات بومی را برمیانگیزند
و نواهای سرگشتهی مبهم که یادآور سحر و افسوناند
باز خواهم گشت ، دگربار باز خواهم گشت
برای رهایی اندیشهام از سالهای طولانی پر درد
کلود مک کی
مترحم : مستانه پور مقدم
ندارمت اما...
دوست داشتنت را عاشقم.
اینکه شب ها با خیال خامی بخوابم
و صبح با امید مضحکی چشم باز کنم
من به این ناعلاجی خود معتادم
و خیال عاقل شدن هم ندارم.
آه !اگر بدانی درد تو چه لذتی دارد..!
ندارمت افسوس..!
اما ...دوستت دارم!
و من؛
این دوست داشتن تو را هم
دوست دارم...!
یاشار عبدالملکی
به سر انگشت تو می اندیشم ، وقتی



باغ ها را به تماشای شکوه آتش ، می خواند
و سرانگشت تو
ابهام اشارت را
می شکوفاند
آن دم که ، به سنگ
حشمت خواندن و گفتن می آموزد
چشم من می شنود
غنچه هایی که بر این پرده ، شکوفایی را ، می خواند
می توانی تو و من می دانم
با سرانگشت ظریف
آنچه در من جاری است :
خون آهنگین را
بنوازی با عشق
می توانی و من می دانم
می توانی که به من دوستی دستت را هدیه کنی
فرخ تمیمی
سپاس از همراهی صمیمانه تون خانم ناهید عزیز
زنده باشید
با مهر
احمد