ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
من کیستم ، ز مردمِ دنیا رمیدهای
چون کوهسار ، پای به دامن کشیدهای
از سوز دل ، چو خرمن آتش گرفتهای
وز اشک غم ، چو کشتی طوفان رسیدهای
چون شام بی رخ تو ، به ماتم نشستهای
چون صبح از غم تو ، گریبان دریدهای
سر کن نوای عشق ، که از های و هوی عقل
آزرده ام ؛ چو گوش نصیحت شنیدهای
رفت از قِفای او ، دلِ از خود رمیده ام
بی تاب تر ز اشکِ به دامن دویدهای
ما را چو گردباد ، ز راحت نصیب نیست
راحت کجا و ، خاطر ناآرمیدهای
بیچارهای که چاره طلب می کند ز خلق
دارد امید میوه ، ز شاخِ بریدهای
از بس که خون فرو چکد از تیغ آسمان
مانَد شَفَق ، به دامنِ در خون کشیدهای
با جان تابناک ، ز محنت سرای خاک
رفتیم همچو قطره ی اشکی ز دیدهای
رهی معیری