ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ما را به جز خیالت ، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی ، زین خوبتر نباشد
کی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت ، تا راهبر نباشد
ما با خیال رویت ، منزل در آب دیده
کردیم تا کسی را ، بر ما گذر نباشد
هرگز بدین طراوت ، سرو و چمن نروید
هرگز بدین حلاوت ، قند و شکر نباشد
در کوی عشق جان را باشد خطر اگر چه
جایی که عشق باشد ، جان را خطر نباشد
گر با تو بر سرو زر ، دارد کسی نزاعی
من ترک سر بگویم ، تا دردسر نباشد
دانم که آه ما را ، باشد بسی اثرها
لیکن چه سود وقتی ، کز ما اثر نباشد ؟
در خلوتی که عاشق ، بیند جمال جانان
باید که در میانه ، غیر از نظر نباشد
چشمت به غمزه هر دم ، خون هزار عاشق
ریزد چنانکه قطعاً کس را خبر نباشد
از چشم خود ندارد ، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش ، کان بیجگر نباشد
سلمان ساوجى