ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نازی است تو را در سر ، کمتر نکنی دانم
دردی است مرا در دل ، باور نکنی دانم
خیره چه سراندازم بر خاک سر کویت
گر بوسه زنم پایت ، سر برنکنی دانم
گفتی بدهم کامت اما نه بدین زودی
عمری شد و زین وعده ، کمتر نکنی دانم
بوسیم عطا کردی ، زان کرده پشیمانی
دانی که خطا کردی ، دیگر نکنی دانم
گر کشتنیم باری هم دست تو و تیغت
خود دست به خون من ، هم تر نکنی دانم
گهگه زنی از شوخی حلقه در خاقانی
خانه همه خون بینی ، سر درنکنی دانم
هان ای دل خاقانی سر در سر کارش کن
الا هوس وصلش ، در سر نکنی دانم
گرچه به عراق اندر سلطان سخن گشتی
جز خاک در سلطان افسر نکنی دانم
خاقانی