چیزهایی هست

چیزهایی هست

که نمی توان به زبان آورد

چرا که واژه ای برای بیان آنها وجود ندارد
اگر هم وجود داشته باشد
کسی معنای آن را درک نمی کند
اگر من از تو نان و آب بخواهم
 تو درخواست مرا درک می کنی
اما هرگز این دستهای تیره ای را که
قلب مرا در تنهایی
گاه می سوزاند وگاه منجمد می کند
درک نخواهی کرد

فدریکو گارسیا لورکا

نظرات 3 + ارسال نظر
مهربانوA2M2 شنبه 18 دی 1395 ساعت 12:44

دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت که بماند یک جا ...

به کجا؟
معلوم است، به در خانه تو!
دل من عادت داشت که بماند آن جا
پشت یک پرده توری، که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...
دل من ساکن دیوار و دری که تو هر روز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود ...
دل من گوشه یک باغچه بود که تو هر روز به آن می نگری

راستی دل من را دیدی؟
آن را گم کردم ...؟!
...ــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
مهدی اخوان ثالث

ببخشید که ناگهان پیدایم شد
ببخشید که حس خوبى به تـــو دارم

ببخشید که بد بودم ، کم بودم ، یا دیر رسیدم
که انتظار زیادى از تو دارم

ببخشید که حتى
هر چند لحظه اى کوتاه
نتوانستم بگویم دوستت دارم

ببخش و در یک قدمىِ دوست داشتن این پا و آن پا نکن

دیگر نمى خواهم فعل هایم ماضى شوند
نمى خواهم "دوستت دارم" ، "دوستت داشتم" شود

در هر حال اما
ببخشید که من دوستت دارم

بهنود فرازمند


با درود و سپاس فراوان از حضور صمیمانه شما و شعر زیبایی که نوشتید مهربانو عزیز
موفق باشید
با مهر
احمد

بی نظیر بود

خوشحالم که دوست داشتید دوست گرامی
با مهر
احمد

منصوره جمعه 17 دی 1395 ساعت 12:21

چه قدر عالی

خوشحالم که دوست داشتید خانم منصوره عزیز
از همراهی تون سپاسگزارم
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.