ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تو را دوست دارم امّا
جای بعضی زخم ها
هیچ وقت کاملا پاک نمی شود
به جای این که بخواهی
قلب مرا تصرف کنی
به عمق جراحتی فکر کن
که در سینه ی من است
قبول کن
حضور بعضی آدم ها
هیچ وقت
کاملا
از دل ما پاک نمی شود
شهریار بهروز
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﻳﺎﺏ
ﭼﺸﻢ
ﻓﺮﺩﺍ ﻛﻮﺭ ﺍﺳﺖ
ﻧﻪ ﭼﺮﺍﻏﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭘﺎﻳﺎﻥ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﺎﻳﺎﻧﺴﺖ
ﺷﺎﻳﺪ ﺁﻥ ﻧﻘﻄﻪ ﻧﻮﺭﺍﻧﻲ
ﭼﺸﻢ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﻴﺎﺑﺎﻧﺴﺖ ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ
دلم برای اینجا تنگ شده بود
ﺗﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮﺍﻡ
ﺣﺎﻻ ﺑﺒﯿﻦ
نبوﺩﻧﺖ، ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻋﺒﺎﺱ ﻣﻌﺮﻭﻓﯽ
ممنونم از حضور صمیمانه ات کاکتوس عزیز
موقق باشی
با مهر
احمد
دلتنگ اینجا بودم
هوای اینجا هوای عشق است
و شعر
پرستار روح من!
ممنونم
چه از تو دورم کرده اند کلمات
کاش جای این همه شعر
فقط نوشته بودم
دوستت دارم
رضا کاظمی
شما همیشه به من و وبلاگم لطف داشتید دوست عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد
تو این بیداد پهناور
تو این شبراهه سرتاسر
نه یک دست و نه یک آغوش
نه یک سنگ و نه یک سنگر
پناهی نیست جز آواز
رفیقی نیست جز دیوار
کجایی ای چراغ عشق
منو از سایه ها بردار
مث پروانه ای در مشت
چه آسون میشه ما رو کشت
((ایرج جنتى عطایى))
از روزی که رفته ای
همه چیز به شکل تو در آمده
همه چیز دارد تو را تداعی میکند
عطرت را
رنگ چشمانت را
صدایت را
حرفهایت را
و حتی بدیهایت را
که حالا دیگر دوست داشتنی شده اند
.
تک تک لحظه هایم پر شده اند از تو
و من دارد
در میان انبوهی از خاطرات تو
آرام آرام
زنده بگور می شود
یاشار عبدالملکی
............................................................
من از پیراهنت
دستمالی میخواهم
تا زخم کهنه ام را ببندم ...
حسین منزوی
زن ها را
باید با جان و دل
خواند و از بر کرد
زن ها
عاشقانه ترین
شعرهای جهان اند
میلاد نمکیان
هر چه آید به سرم
باز بگویم گذرد
وای ازین عمر
که با می گذرد، می گذرد ...
((فریدون فرخزاد))
دستانت
ذات شعرند در فرم و معنا
بی دستانت
نه شعر بود
نه نثر
نه چیزی که به آن ادبیات می گویند...
نزارقبانی
مترجم: شهاب گودرزی
هزار بار گولش میزنی
کارِ ساده ای ست
آدمِ عاشق به هر سازی می رقصد
هر قصه ای را باور می کند
هر خطایی را می بخشد
آدمِ عاشق
استادِ صبر و سکوت می شود
تو خیال می کنی زرنگی!
اما نمی دانی
آدمِ عاشق، می داند و می ماند
تو خیالت راحت است
اما نمی بینی
عشق را که هر روز رنگ پریده تر می شود
صبر را که هر روز کمتر می شود
تو سرت شلوغ است
و نمی فهمی
کسی آرام از کنارِ بی تفاوتی ات رد می شود
می ایستد
خم می شود
رویِ ماهت را می بوسد
و میرود
با خودت می گویی چه نسیم خوشی!
چشم هایت را می بندی تا باز هم بوزد
اما نمی دانی
آدمِ عاشق
فقط یکبار می رود
و برای همیشه می رود ...
پریسا زابلی پور
نمی دانم به چه زبانی بگویمت
این احساس نیست
این احساس نیست
این وجود من است که کلمات می شود
می ریزد زیر پاهایت
تو را نادیده می پرستم
لمس نکرده عاشق می شوم
تو جادوی کلماتی
علی احمد سعید ( آدونیس )
مترجم : بابک شاکر
با درود و سپاس فراوان از همراهی صمیمانه تون فرزانه عزیز
شاد باشید
با مهر
احمد
تو مهتابی شب گنجشک ها را
تو بی تابی تب گنجشک ها را
بیا، بارانِ بی تو قطره قطره
نمی بوسد لب گنجشک ها را
((حبیب نظاری))
تنها
هنگامی که خاطره ات را می بوسم
درمی یابم دیری است که مرده ام
چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم
از پیشانی خاطره ی تو
ای یار
ای شاخه ی جدامانده ی من
احمد شاملو
مرور هر روزه ی من
میتوانی سکوت کنی
میتوانی بلند بخوانی
وقتی نبض شعرهایم دست توست
دیگر چه فرق میکند
راز کدام مکتوب ِروشنایی را فاش میکنی
من که پیدایم هزار لایه
و عریانم به هرچه دارم
زخم هایم عیان
وامیدهایم روشن
حالا سرانگشت هایت
به هر سمت که برود
مرا مرور میکنی ...
نیلوفرثانی
هر خاطره ای ، خاطره نمی شود
هر دردی ، درد نیست
تا روح را مثل کاغذ مچاله کند
خاطره باید جان داشته باشد
تا زنده بماند
باید روح داشته باشد
تا برای همیشه جاودانه شود
خاطره باید بسوزاند و خاکستر کند
مصطفی مستور
ممنونم از همراهی صمیمانه تون نیلوفر عزیز
مانا باشی
با مهر
احمد