ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مادرم از قبیله ی سبز نجابت بود
و با زبان مردم بهشت سخن می گفت
چادری از ابریشم ایمان به سر داشت
قلبش به عرش خدا می ماند
که به اندازه ی حقیقت خدا بزرگ بود
و من صدای خدا را
از ضربان قلب او می شنیدم
و بی آن که کسی بداند
خدا در خانه ی ما بود
و بی آن که کسی بداند
آفتاب ازمشرق صدای مادر من طلوع می کرد
زیباترین شعر ، مادر است
و زیبا ترین شعرم برای مادر است
پرتو نادری شاعر افغانی
مادری بود
زندگی خانه ای داشت
خدا روی سبزی شمعدانی می نشست
خیال پر می زد
می رفت تا خنکای پنجره
نسیمی می آمد
می نشست کنار سفره ی آشنایی.
نانی تکه می کرد
دست همیشه ترک خورده ی مادر.
مادر که بود
خدا دستانش را
در حوض خاطره ها می شست
پهن می کرد باران زندگی
نگاهش را روی شیشه های تنهایی.
دختر همیشه خندان کوچه ی سایه ها
می نشست روی هشتی درب خانه ی ما
کوچه ها پر بود
از بوی عاشقانه های مجنون
بهارنارنج می شد همه ی کلمه ها
پخش می شد طعم زندگی روی دیوار دوست داشتن
کودکی زغالی می کرد
بودن ها را ، همین ها را
سیاه می شد همه ی دست ِ عاشقی.
مادر بود
همه بودند
بند رختی پر بود از پوست زندگی
زندگی می رفت لابلای اتاق ها
بوی خدا دست به دست می شد
روی سجاده ها
روی چادر نماز گلدار
روی یاسهای خشکیده .
مادر ولی دیگر نبود
زندگی هم نبود ... تنهایی سر طاقچه ی عادت
زل می زد به همه ی اشباح این خانه.
مادر نبود ، چیزی جایی دنبال خیال می گشت.
ای لیا
دوست داشتم برای این پستتان شعری انتخاب کنم
متنی ارسال کنم چیزی بگویم
اما.....
تنها سکوت میکنم...
من این شعر را به مناسبت روز مادر در وبلاگم گذاشتم
سکوت شما بیشترین حرف را به همراه داشت
روح مادر عزیزتان شاد
مانا باشید
با مهر
احمد
در میان گونه گونه مرگ ها ...





تلختر مرگی ست، مرگ برگ ها
زان که در هنگامهی اوج و هبوط
تلخی مرگ ست با شرم سقوط
وز دگر سو٬ خوش ترین مرگ جهان٬
-زانچه بینی٬ آشکارا و نهان-
رو به بالا و ز پستی ها رها
"خوش ترین مرگی ست، مرگ شعله ها ..."
((شفیعی کدکنی))
با تو معجزه ای بود که با آن

به رسالت تو ایمان آوردم
از آن لحظه که در چشم هایم خیره شدی و
دستم را گرفتی و
در برم کشیدی
ماه در چشم هایم خانه کرد و
دستم عطر باران گرفت و
آغوشم امن ترین جای جهان شد !
هوای تو مسری بود
وگرنه
من از خود چیزی به همراه نداشتم
و از همان لحظه بود
که به چشم همه آمدم
مصطفی زاهدی
بی تو سفر به کجا؟



من از خودم حتی
باز به سوی تو برمیگردم
نیلوفرثانی
درود احمدآقای عزیز امیدوارم تعطیلات نوروزی را به خوشی سپری کرده باشید..چقدر این انتخاب زیبا بود و البته همگی انتخابهایتان..لذت بردم
سپاس فراوان
نشستهای توی قلبم



مثلِ تیرِ چندپر
نه میشود درَت آورد
نه گذاشت که بمانی
رضا کاظمی
سلام نیلوفر عزیز
از لطف شما سپاسگزارم خدا را شکر ایام تعطیل درکنار اعضای خانواده گذشت هر چند من هیچگاه عید را دوست نداشتم و ندارم ولی بایداین ایام را تحمل کنم
خوشحالم که این شعر را پسندید این شعر را به مناسبت روز مادر در وبلاگم گذاشتم با چند روز تاخیر روز مادر مبارک باد
موفق باشی
با مهر
احمد
این شعر را پس از خودکشی مایاکوفسکی
در جیب او یافتند ؛ ظاهرا آخرین شعر اوست
...........................................................
ساعت از نه گذشته، باید به بستر رفته باشی
راه شیری در جوی نقره روان است در طول شب
شتابیم نیست،با رعد تلگراف
سببی نیست که بیدار یا که دلنگرانت کنم
همانطور که آنان میگویند،پرونده بسته شد
زورق عشق به ملال روزمره در هم شکست
اکنون من و تو خموشانیم،دیگر غم سود و زیان اندوه و درد و جراحت چرا؟
نگاه کن چه سکونی بر جهان فرو مینشیند
شب آسمان را فرو می پوشاند به پاس ستارگان
در ساعاتی اینچنین ، آدمی برمیخیزد تا خطاب کند
اعصار و تاریخ و تمامی خلقت را
((مایاکوفسکی))
ترجمه:یوسف اباذری
سینهام آینهای ست،



:
با غباری از غم
تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار
آشیانِ تُهیِ دستِ مرا،
مرغِ دستانِ تو پُر میسازد
آه مگذار ، که دستان من آن
اعتمادی که به دستانِ تو دارد به فراموشیها بسپارد
آه مگذار که مرغان سپید دستت،
دستِ پرُ مهرِ مرا سرد و تهی بگذارد
من چه میگویم ، آه...
با تو اکنون چه فراموشیها؛
با من اکنون چه نشستنها، خاموشیهاست
تو مپندار که خاموشیِ من،
هست بُرهانِ فراموشیِ من
حمید مصدق
ممنونم از حضورتان دوست عزیز و مهربانم
مانا باشی
با مهر
احمد
ماه را هدف قرار بده
تا اگر هم به خطا رفتی
جایی میان ستارگان سر در بیاوری...
((لس براون))
ای که دوستت دارم

پا بر هر سنگ که می نهی
شعر می شکوفد
ای زنی که در رنگ پریدگی تو
اندوه همه ی درختان است
غربت چه قشنگ است
اگر ما همراه باشیم
ای زنی که تاریخ مرا
و تاریخ باران را
خلاصه کرده ای!
نزار قبانی
ترجمه شهاب گودرزی
نــگاهم میـکنی و
دلــم گــرم مـی شود
چــشم های تــو
مـگر خــورشید اسـت ...
((محمد شیرین زاده))
I look at you and
My heart is heated
Your eyes
if is sun
((Poet Mohammad Shirin Zadeh))
دلتنگی هایم را به باد خواهم سپرد

پنجره گشوده خواهد شد
و "من"
در حریرِ درخشانِ امشب
"تو" را
برایِ هزارمین بار تکرار خواهم کرد
سرور شجری