ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
خورشید طلوع میکند
غروب میکند
اگر چه تو نیستی
روشن است که مرگ جدایمان کرد
اما سایهات میماند
گویی هرگز نرفتهای
حالا
سایهات سایهی من است
هرگز رهایت نکردم
جز این که تو را امانت گرفتند
که به همان خاک برت گردانند
باید میدانستم
روزها را که یک به یک شمارش میکنی
من به ماتم نزدیکتر میشوم
ماتم نبودنِ تو
مقدر بود
که نبودنت
سالهای مشترکمان را فرسوده کند
و نمیدانستم
و این ندانستن ، سعادت بود
و اطمینان میداد
که همه چیز رو به راه است
اما برای من زنده خواهی ماند
صدایت را میشنوم
که روزها میخوری ، میخوابی
و تو در انعکاس دیوارهای همهی اتاقهایم
میمانی
بازماندهی صدایت
تار و پودِ سازی میشود
که منم
و موسیقیاش با نبودنات میجنگد
و خاکسترت دلیل نبودنات میشود
و سایههای همزادمان به رقص در میآیند
فریدا هیوز
مترجم : سینا کمال آبادی