ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
شد زنده جان من به می ، زان یاد بسیارش کنم
انگور اگر منت نهد ، من زنده بر دارش کنم
من مستم از جای دگر ، افتاده در دامی دگر
هر کس که آید سوی من ، چون خود گرفتارش کنم
جان نیک ناهموار شد ، تا با سر و تن یار شد
بر میزنم آبی ز می ، باشد که هموارش کنم
سجاده گر مانع شود ، حالیش بفروشم به می
تسبیح اگر زحمت دهد ، در حال زنارش کنم
دیریست تا در خواب شد بخت من آشفته دل
من هم خروشی میزنم ، باشد که بیدارش کنم
دل در غمش بیمار شد وانگه من از دل بیخبر
اکنون که با خویش آمدم زان شد که بیمارش کنم
در شمع رویش جان من ، گم گشت و میگوید که ؟ نه
کو زان دهن پروانهای ؟ تامن پدیدارش کنم
گر سر ز خاک پای او گردن بپیچد یک زمان
نالایقست ار بعد ازین بر دوش خود بارش کنم
گویند : وصف عشق او ، تا چند گویی ؟ اوحدی
پیوسته گویم ، اوحدی ، تا نیک بر کارش کنم
اوحدی مراغه ای